خاطرات دکتر محسن رضایی از شهید حاج احمد کاظمی
کد خبر: ۲۳۴۸|
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۴ - ۱۰:۵۲
گفتیم تا هوا روشن نشده برگردند سر مقرهاشان. کاظمی ولی نیامد. نمی آمد. هیچ وقت عقب نشینی نمی کرد تا می شد. این بار هم نیامد. شرمنده می شد انگار اگر بخواهد عقب بنشیند.

منطقه لو رفته بود. باید بر می گشت. عملیات کربلای 5 بود. درگیر شده بودند بچه ها که فهمیدیم لو رفته. دو ساعتی گذشته بود باید همه بر می گشتند. دستور داده شد برگردند. گفتیم تا هوا روشن نشده برگردند سر مقرهاشان. کاظمی ولی نیامد. نمی آمد. هیچ وقت عقب نشینی نمی کرد تا می شد. این بار هم نیامد. دوباره گفتیم و چند باره. نیامد ولی راه افتاده بود با یک عده از بچه ها. زده بود به آب. گفته بود تنها می جنگد. زده بودند به رودخانه اروند. تا وسط اروند هم رفته بودند. نگران بودیم. منطقه لو رفته بود. باید بر می گشت. برگشت. فکر کرده بود نکند تمرد ایجاد کند. برگشته بود. از میانه رود برگشته بود.

همیشه همین طور بود. شرمنده می شد انگار اگر بخواهد عقب بنشیند. با فکر می رفت جلو. می دانستیم بی هوا عمل نمی کند. از همان عملیات ثامن الائمه فهمیده بودیم. اصلا از همان جا بود که شناخته شد. از محور جنوبی نیروهایش را فرماندهی کرده بود. همه ی اهداف را هم به دست آورده بود. در فتح المبین هم. دشمن را محاصره کرده بود. از تنگه زلیجان. مفر فرماندهی شان را منهدم کرده بود از همان جا. آن جا را که گرفته بود تنگه ی رقابیه هم بالاخره آزاد شده بود. این جا که باز شده بود کل عملیات نزدیک شده بود به پیروزی. بقیه ی محورها هم کارشان مطمئن تر شده بود. از همان جا رفته بودند تا جاده فدک. نزدیک شده بودند به رادار ارتباطات. شده بود تهدید برای عقبه ی دشمن. از آن جا آماده می شدند. نیروهاشان از همان نقطه تدارک دیده می شدند. این جا را گرفته بود، دشمن متزلزل شده بود. کل محورهاشان ضعیف شده بود. دیگر شناخته شده بود.او که بود، اطمینان پیروزی هم بود.

عملیات بیت المقدس هم نیروهای عراقی را محاصره کرده بود. با کمک شهید خرازی. نیروها توان نداشتند. خسته بودند روزهای آخر. می گفتند باید باز سازی شوند. چند هفته وقت می خواستند. احمد ولی کارش را کرد. دستورات کار را داده بود به خرازی وبا هم محاصره کردند عراقی ها را. می گفتند نیروها توان ندارند دیگر. آزاد کرد ولی خرمشهر را. ول کن نبود. عقب نمی نشست. تا آخر کار می رفت. مگر این که دیگر هیچ امیدی نبود.

بعد جنگ هم باز همین بود.آن موقع که فرستادنش کردستان. همان موقع که کردستان نا امن شده بود. اعزامش کردند آنجا. منطقه را باید امن می کرد. رفت و تا کارش را تمام نکرد بر نگشت. لشکر کشیده بود داخل خاک عراق. سال 72. مرکز فرماندهی نیروهای ضد انقلاب آن جا بود.عراق. لشکر کشید آن جا وکار را تمام کرد. تعهد گرفته بود ازشان. باید دست می کشیدند از مبارزه مسلحانه.

جنگ که تمام شده بود هم، حواسش بود به کارهای داخلی. کارشناس بود. تاکتیک داشت. همین ها بود که کردش احمد کاظمی. حاج احمد کاظمی. برگشت و عقب نشینی توی کارش نبود.

با ولایت تا شهادت/احمد کاظمی به روایت محسن رضایی

منبع: ویژه نامه روایت نزدیک؛ فرهنگ سرای پایداری

ارسال نظر