اولین شبیخون در محور دُبّحَردانعلی شمخانی: همانطور که اشاره کردیم، لشکرهای 9 و 5 عراق یکی از محور میانی [جبهه خوزستان ـ سوسنگرد ـ حمیدیه] میآمد و لشکر5 هم از جنوب [اهواز] قصد داشت بیاید اهواز را بگیرد. لشکر5 وقتی رسید به دُبّحَردان برخلاف نظر برادرها، اوّلین عملیات مهّم سپاه اهواز شبیهخون [در محور حمیدیه توسط تیم غیور اصلی ـ غلامپور] و جلوگیری از بستن جادة حمیدیه ـ اهواز در نقطة فولیآباد نیست، بلکه در منطقة دُبّحَردان است که لشکر5 میخواست در آنجا جادة حمیدیه را ببندد. یک نبرد در دُبّحَردان داریم. من فکر میکنم با تیپ15 لشکر5 بود در 6 مهر 1359. روز هفتم جنگ درگیری سختی در دُبّحَردان صورت گرفت، چون عراقیها تصمیم گرفتند از جنوب اهواز بیایند جادة اهواز ـ حمیدیه را بگیرند که ما سه شب بعد به لشکر9 روی جادة حمیدیه ـ اهواز شبیهخون زدیم. این نبرد [دُبّحردان] هم یک نبرد بسیار مهمّی است و عراقیها روز ششم، یعنی روز هفتم جنگ میخواستند (این روزهای شش و هفت را قاطی میکنیم مال این است که شهریورماه سیویک روز است) از این محور بیایند بهطرف اهواز که موفق نشدند.
نگاه کنید در خرمشهر 34 روز مقاومت بود، ولی در محور سوسنگرد تا آخر آذرماه مقاومت بود. البته دوستان میگویند تا دیماه [درگیری و مقاومت بوده است]. درسی که میشود گرفت این است که بابا ارتش عراق ارتش قویای نبود، یعنی اگر گرفتن خرمشهر برای یک ارتش رزمی مثل آبخوردن است، چرا با فاصلة کمی که بین عراقیها و ایرانیها در خرمشهر بود و فاصله آنطرف اروند و اینطرف اروند 500 متر است و حتی کلت هم مؤثر است...
حسین علایی: آنها از اوّل که نمیتوانستند...
علی شمخانی: اشکال ندارد، آتش که میتوانست بریزد.
حسین علایی: برآورد عراق این بود که مردم شهر را خالی کنند.
مقاومت و شبیخون عامل تثبیت دشمنعلی شمخانی: برآورد عراق هم نسبت به نیروهای بومی غلط بود و هم نیرویی که درنظر گرفته بود نیروی کمی بود. عراق میخواست 13 کیلومتر را از نقطة مرزی تا پل نو بیاید وارد خرمشهر بشود، روی زمین فاصلهای نیست. بههرحال برای آزادسازی خرمشهر باید [از یگانهای فعال خود در محور اهواز] پشتیبانی میکرد و از جنوب اهواز تا خرمشهر 110 کیلومتر فاصله دارد. در سوسنگرد هم همین است؛ برای سوسنگرد هم دو لشکر گذاشت، اما نتواست هدفها را بگیرد. یعنی اگر در جایی واقعاً مقاومت درست و حسابی صورت بگیرد و اگر ما یک نیروی حداقلِ رزمی داشتیم حتماً میتوانستند وضع جنگ را در روزهای آغازین آن مشخص کنند، ضمن اینکه با همة این یالوکوپال ارتش عراق مگر همه شهر خرمشهر سقوط کرد؟ عراق فقط توانست غرب شهر خرمشهر را بگیرد و کسی که غرب خرمشهر را بگیرد بدون اینکه به شرق آن وارد بشود فایدهای ندارد، چون عراق یک عقده ژئوپلیتیکی داشت و میخواست مشکل ورود به خلیجفارس را حل کند [اما نتوانست]، همان کاری که درنهایت با کویت کرد و در جنگ سال 1990 میلادی قصد داشت خورعبدالله را توسعه بدهد. لذا من فکر میکنم باید به این نکته توجه داشت که توقف و تثبیت دوتا است.درطول 3 ماه اول جنگ تا آذرماه، عراقیها هرگز متوقف نشدند. توقف آنها زمانی بود که جلو خود را سیمخاردار میکشیدند و مینگذاری میکردند.
احمد غلامپور: آقای شمخانی، درواقع مقاومت تا وقتی صورت گرفت که عراق زمینگیر شد. بعد از مقاومت شبیخونها را شروع کردیم که عراق مجبور شد برود تو زمین و تثبیت بشود.
علی شمخانی: باید اینها را تفکیک کرد، چون عراق تا آذرماه تلاش میکرد که باز هم برگردد و در محور طلائیه حمله میکرد و بچهها مقابلش در محور طلائیه ایستادند.
حسین علایی: حتی در اسناد خواندم که عراق در اوایل فروردین 1360 هم برای اینکه محاصرة آبادان را تکمیل بکند یک اقدام دیگر کرده تا اینکه آبادان را به نتیجه برساند.
غلامعلی رشید: فروردین؟
احمد غلامپور: سال 1360.
محسن رضایی: لشکر7 یا لشکر4 را آورد و میخواست ازسمت روستای سلیمانیه [نزدیکی دارخوین از رودخانه کارون عبور کند].
غلامعلی رشید: احساس نگرانی میکرد، منتها بعد خودش را جمع کرد، یعنی بعد از عملیات تپّههای مدن، عراقیها یک کمی [خودشان را در] غرب جاده یا شرق جادة ماهشهر ـ آبادان جمع کردند و یک لشکری را آورد برای احتیاط که یکدفعه ما بهش تعرض نکنیم، ولی قصد حمله نداشت.
حسین علایی: قصدش تکمیل بوده.
غلامعلی رشید: ما از سرهنگ نزار که رئیس رکن سوم لشکر3 عراق بود [که اسیر شد] سؤال کردیم چرا متوقف شدید؟ گفت: ما به نیروی بیشتری نیاز داشتیم.
حسین علایی: یعنی مأیوس شدند...
غلامعلی رشید: آره. گفت نامه نوشتیم و یک لشکر درخواست کردیم. گفتند نداریم، همینجا بمانید و ایرانیها قادر به حمله نیستند. گفت ولی از حملات شما [ایران] نگران بودیم.
حسین علایی: این بحثی که آقای شمخانی میکنند مهم است که از چه زمانی ایشان در سپاه به این جمعبندی رسیدند که عراق دیگه نمیتواند پیشروی کند.
محسن رضایی: زمانی که جلو خودشان را مینگذاری کردند؛ از فروردین 1360.
غلامعلی رشید: ما تا پایان دیماه هم هنوز نگران حملات ارتش عراق بودیم.
محسن رضایی: تا جایی که من به یادم هست، در فروردین و اردیبهشت 1360 دیگه عراقیها رفتند دنبال مینگذاری و استحکامات.
محسن رضایی: نه، نه. مینگذاری عراق چیز موقتی بوده، ولیکن توی...
علی شمخانی: حالا من میخواهم از حیثیت سپاه خوزستان دفاع کنم. سپاه خوزستان آنموقع محور کارِ فرهنگی جنگ بود.
محسن رضایی: [در] محور اهواز.
حسین اردستانی: آقای شمخانی درباره مقاومت جمعبندی ارائه نکردید و فقط به یکینبودن و متفاوتبودن مراحل توقف و تثبیت اشاره کردید. عراق هرگز متوقف نشد، دیگه چی؟ جمعبندی همین دوتا است یا جمعبندی دیگر هم دارید؟
علی شمخانی: دوستان میگویند تا دیماه، ولی من معتقدم تا آخر آذرماه عراق مترصد بود که باز هم محور سوسنگرد را بگیرد.
حسین اردستانی: آیا جمعبندی شما نکته دیگری هم دارد؟
احمد غلامپور: آقای شمخانی، اگر اجازه بدهید ما یکسری اقدامات را بهعنوان مصداق بگوییم که نشان میدهد عراق کی متوقف شد.
عملیات پاکسازی مابین مراحل تثبیت و توقفعلی شمخانی: عرض کنم، بعد از این مرحله [توقف و تثبیت]، مرحلة پاکسازی دشمن شروع میشود که در سوسنگرد در سه محور عملیات طراحی شد:
1. محور [تپههای]اللهاکبر که در این محور ارتش هست.
2. در محور کرخه و
3. در محور غرب کرخهکور محور غربی غربِ سوسنگرد که اینجا هم ارتش است و هم سپاه و بسیج.
در محور سوسنگرد، عملیات امام مهدی(عج)، عملیات غرب سوسنگرد، عملیات دهلاویه یا عملیات شهید رستمی و در دهلاویه عملیات شهید آیتالله مدنی صورت گرفته است. در تپههای اللهاکبر عملیات امام مهدی(عج)، عملیات نصر که در غرب تپههای اللهاکبر صورت گرفت و در محور کرخه عملیاتی به اسم شهید چمران و عملیات شهیدان رجایی و باهنر صورت گرفت.
احمد غلامپور: شهید رجایی و باهنر قبل از فتحالمبین است.
علی شمخانی: اینها عملیاتهای کوچک پاکسازی در محور سوسنگرد است. درپی این عملیاتهای کوچک است که دشمن به تثبیت مواضع خود میپردازد و پس از این عملیاتهاست که دشمن جلوی خط خود مین میگذارد، سیمخاردار میکشد، کانال حفر میکند و یک مفهوم جدیدی برای ما خلق میشود تحت عنوان مهندسی در جنگ که تا پیش از این با آن مواجه نبودیم و پیش از این، عراقیها پشت مثلاً جاده میایستادند و تانکشان رو بود [و در سنگر قرار نداشت] و نیروهایشان پشت تانکهایشان میخوابیدند و اصلاً نگران آتش ما نبودند، امّا بعد از این عملیاتهای پاکسازی و پس از توقف [ارتش عراق در پشت خطها و سنگرها مستقر میشوند] عملیات پاکسازی مرحلة مابین تثبیت و توقف است.
حسین اردستانی: که منجر به تثبیت میشود.
علی شمخانی: منجر به تثبیت میشود؛ یعنی ما غلبه میکنیم و عراق را وادار میکنیم در آنجایی که هست بماند.
حسین اردستانی: یعنی ازنظر شما بدون عملیاتهای محدود، عراق تثبیت نمیشد؟
علی شمخانی: نمیشد، نه. دوستان میگویند عراق تا دیماه [در مرحله حمله بوده است] هویزه را یکبار دیگر گرفت. عراقیها هویزه را اوّل جنگ نگرفتند و از هویزه رد شدند.
مسعود انصاری: بعد از عملیات گرفت؟
احمد غلامپور: بله، بعد از عملیات گرفت.
علی شمخانی: ما اگر روزشمار روزهای آغازین جنگ تا آخر آذرماه را بررسی کنیم میبینید اینطور نیست که عراق توانست بُستان را راحت تصرف کند؛ در بُستان مقاومت شد، درگیری شد، شهید دادیم از آنها کشته گرفتیم. حتی من یادم هست پاسگاه مرزی طلائیه قدیم را یکبار عراق از ما گرفت و ما ازش پس گرفتیم، در کوشک درگیر شدیم، پس گرفتیم. در روزهای هفتم هشتم جنگ در میان حوادثی که رخ داد، انفجار انبار مهمّات لشکر92 بود.
مسعود انصاری: روزهای ششم هفتم بود.
علی شمخانی: ششم هفتم خیلی وضع ما بههم ریخت.
محسن رضایی: بسیار خُب.
علی شمخانی: میخواستم عملیات دُبّحَردان و تجاوز لشکر5 مکانیزة عراق بهسمت فولیآباد در روز ششم را تأکید کنم، عملیات بسیار مهمّی بود. آقای غلامپور میخواست مصادیق اینها [توقف و تثبت] را بگوید.
ناقصبودن مقاومت مانع شکست عراقمحسن رضایی: بسماللهالرحمنالرحیم. بحث مقاومت در شهرها و در ماههای اوّل و دوم مهر و آبان را تقریباً تمام کردیم. در این مرحله گفته شد که اگر در عینخوش مثل برغازه مقاومت صورت میگرفت، حلقة شکست عراق کامل میشد، چون هم در خرمشهر و هم در سوسنگرد مقاومت خوبی صورت گرفته بود، فقط کافی بود عینخوش هم مقاومت میکرد، عراق برمیگشت و از همانجا دیگه عقبنشینی میکرد، چون هدفی به دست نیاورده بود و کلاً جنگ در همان یک ماه اوّل تمام میشد و در یک ماه دو ماه اوّل عراق برمیگشت به مرزهای بینالملل و کار تمام میشد. منتها این مقاومتی که در سوسنگرد و در خرمشهر و حتّی در ارتفاعات بُرغازه انجام شد، بهدلیل نفوذی که دشمن از عینخوش کرد [و مقاومت صورت نگرفت] کلّ این حلقة مقاومت ناکام شد و دشمن توانست در بخشهایی که تصرف کرده بود بماند و بعد هم ادامه بدهد، از کارون عبور کند، بیاید آبادان را محاصره کند. بالاخره هدفهایی مثل خرمشهر و آبادان اهدافی بود که عراق نمیتوانست روی آنها چانهزنی سیاسی بکند.
عملیات رسمی و عملیات غیررسمیمحسن رضایی: اکنون میخواهیم وارد سرفصل دیگری از جنگ بشویم. بحث این است که وقتی مقاومت درمقابل دشمن شکل گرفت، ما توانستیم خودمان را در جبههها پیدا کنیم و جبههها شکل گرفت: جبهة آبادان، جبهة خرمشهر، جبهة سوسنگرد... و اوّلین هستههای سازماندهی سپاه تحت عنوان جبههها و محورها آرامآرام پدید آمد و این مرحله با عملیاتهای محدود، یعنی جبههها که شکل گرفت عملیاتهای محدود آرامآرام شروع شد، منتها عملیاتهای محدود [با نقش سپاه] عملیاتهای غیررسمی جنگ بود. عملیات رسمی عملیاتهایی بود که توسط ارتش سازماندهی و اجرا میشد. بنابراین، بعد از مرحله مقاومت، دو جریان عملیاتی شکل گرفت: یکی جریان رسمی عملیات، اسمش را رسمی میگذاریم، چون در اتاقهای جنگ سیستم فرماندهی و... همه با این نوع عملیات همراهی داشت. دیگری، عملیاتهای غیررسمی که عمدتاً محدود بود و ارتش هم همراهی میکرد. اینطور نبود که ارتش همراهی نکند.
علی شمخانی: ارتش نه، واحدهایی از ارتش که در خط بودند.
محسن رضایی: بله، و چون غیررسمی بود به فرماندهان بستگی داشت. یک جایی مثلاً فرض کنید در آبادان [برادران ارتش] با آقای مهدی باکری یا شفیعزاده همراهی میکردند و مهمّات میدادند، منتها میگفتند بگذارید اطلاعیهشان به اسم ما صادر بشود یا در [ارتفاعات] اللهاکبر مثلاً توپخانة آن واحد عملکننده همراهی کرد و آنجا هم باز نکات اینچنینی مطرح میشد. امّا جریان عملیات محدود یک جریان غیررسمی بود که تا اسفند 1359 در حاشیة عملیاتهای رسمی ایران صورت میگرفت. بنابراین، تا اسفند 1359 دوتا جریان عملیات رسمی و غیررسمی را بهموازات هم داریم.
حسین اردستانی: یعنی کل این عملیاتهایی که آقای شمخانی و دیگران نام بردند، در این سه جبهه و تا اسفند 1359 انجام شده است؟
جنگ با الگوی مبارزه و جنگ کلاسیک
محسن رضایی: نه، همزمانی این دوتا را میگوییم. پس از اینکه عملیات رسمی [ارتش] تعطیل میشود، عملیات غیررسمی ادامه پیدا میکند که یک مرحلة جدید است. از بهمن و اسفند که بنیصدر میآید تهران، عملیاتهای رسمی تعطیل میشود، ولی عملیاتهای غیررسمی در سراسر جبههها ادامه پیدا میکند، حتّی در سرپل ذهاب [در جبهه غرب] هم عملیات در روستای کلینه انجام میشود که 22تا اسیر میگیرند. عملیاتهای محدود و عملیاتها در میان بچهها آرامآرام شعاع بزرگتری پیدا میکند و جلو میرود. نکتة مهمّ این است که دو تفکر وجود دارد. در عملیاتهای رسمی، یک نوع تفکر درباره جنگ از چارچوب کلاسیک پیروی میکرده، یعنی باید نیروها آماده میشدند و تک هماهنگشده انجام میدادند و یا حتی چند ماه صبر میکردند تا فرصت عملیات و تک هماهنگشده فراهم میشد، امّا بچههایی [سپاه و بسیج] که عملیات محدود انجام میدادند چنین رویکردی نداشتند؛ رویکرد آنها مبارزه بود نه جنگ. لذا اینها یک لحظه نمیتوانستند آرام بنشینند و برایشان مهّم نبود که وسعت زمین عملیات چقدر است.
اینها اگر میتوانستند یک آر.پی.جی. هم به سنگر دشمن بزنند این کار را میکردند یا اگر میتوانستند از دشمن 5 نفر اسیر هم بگیرند این کار را میکردند یا اگر میتوانستند یک تپّه هم آزاد کنند این کار را میکردند. چرا؟ چون رویکردشان جنگ نبود؛ رویکردشان مبارزه بود و معتقد بودند عراقیها یک روز هم نباید در سرزمین ما بمانند و حضور آنها در خاک کشور برای ما سرشکستگی است، برای ما تحقیر است، اصلاً آرامش نداشتند. لذا بچههای انقلاب با هرچی که به دستشان میرسید حمله میکردند، مبارزه میکردند و یک نوع عدمآرامش در وجود اینها بود.
از سوی دیگر، اگر عملیاتهای پیروزمندانة بزرگ انجام نمیشد ته آن میشد صلح و به همین دلیل، بعد از اسفند که بنیصدر دید نمیتواند عملیاتهای بزرگ و مؤثر انجام بدهد، رفت بهسمت دیپلماسی و صلح و مسیر دیپلماسی را طی کرد، اما بچههای انقلاب میگفتند اگر لازم باشد 20 سال دیگر هم همینطوری بجنگیم سنگربهسنگر میجنگیم تا کشورمان را آزاد کنیم چون جنگ را مبارزه میدیدند.
تابلوی کنار جاده: تا آخرین قطره خون میجنگیم
علی شمخانی: من یک خاطره بگویم. شهید رجایی در این احوال آمد خوزستان و با هم رفتیم طرف سوسنگرد. توی جادة سوسنگرد تابلویی بود دلالت بر این داشت که تا آخرین قطرة خون میجنگیم. رجایی گفت: آقای شمخانی، این تابلو واقعی است؟ اینطوری است؟
گفتم: همین سوسنگرد را عراق دوبار گرفت، پس گرفتیم؛ پس میشود جنگید. گفت: واقعاً میشود جنگید؟ یعنی بنیصدر در تهران داشت این سؤال را ایجاد میکرد که باید برویم طرف دیپلماسی. گفتم همین جادهای که داری میروی عراقیها تا اینجا آمدند؛ پس میشود جنگید. یک سؤال از من کرد، گفت: واقعاً میشود جنگید؟ گفتم حتماً میشود جنگید.
محسن رضایی: بله. ببینید این مسئله مهّم است که اوّلاً دو جریان عملیاتی هرکدام با رویکرد و اندیشه متفاوت شکل گرفت: یکی عملیات رسمی و جنگ رسمی با رویکرد کلاسیک که یا میجنگیم یا باید برویم ازطریق دیپلماسی مسئله را حل کنیم. رویکرد دیگر، عملیاتهای غیررسمی و مبارزهدانستن و جنگ مبارزة حق و باطل دانستن آن و اینکه ما سازشی نداریم، ولو شده سنگربهسنگر خواهیم جنگید، میتوانیم عراق را از خاک ایران بیرون کنیم.
اکنون وارد بحث عملیات محدود بشویم. دوستان باید بگویند که عملیاتهای محدود کجاها بود. از تپههای مدن بگویند تا اللهاکبر و عملیات المهدی(عج) و اینها. هرچند خاطرات شفاهی من هست، ولی چون ما جنگ را بهصورت جمعی اداره کردیم میخواهیم خاطراتمان را هم بهصورت جمعی بگوییم که منحصر به من نشود. لذا دوستان را دررابطهبا هر عملیات دعوت میکنیم بیایند خاطراتشان را بگویند. اگر خاطراتی هم از من در آن عملیاتها دارند آنها را هم بازگو کنند.
تحریف نقشها در دفاع مقدسغلامعلی رشید: شیوه بحث این بود که آقای اردستانی یکسری سؤال مطرح میکرد، میداد دست ما. الآن چند جلسه است که قطع شده. [محسن رضایی: آره] شما (اردستانی) هر میزان در تاریخ شفاهی جنگ سؤالهای بیشتری مطرح بکنید برادرمان آقای محسن رضایی میتواند بیشتر حرف بزند. شما خیلی کم سؤال طرح میکنید. باید کتبی 20، 30 تا سؤال کتبی مطرح بکنید بدهید دست ما، قبلش فکر بکنیم درطول این هفته که با آمادگی کامل بیاییم در جلسه. این جلسات انصافاً دارای ارزش بسیار بالایی است و دیگه تکرارپذیر نیست و بعید است ما بار دیگر بتوانیم دور هم جمع بشویم. هرچه هست همین است دیگه. مباحث سوسنگرد همین است دیگه، هرچی آقای عندلیب گفت، گفت، دیگه تکرار نمیشود.
سه سال دیگر هم نمیتوان آقای عندلیب را پیدا کرد که آقا بیا بگو در سوسنگرد چه خبر بوده است. متأسفانه برادران ارتش هم درطول این 23 سال بعد از جنگ با راهانداختن هیئت معارف جنگ اینقدر گفتن، گفتن، گفتن به دروغ که نسل جدید ارتش باور کرده، یقین کرده که جنگ را از ابتدا تا انتها آنها عهدهدار بودهاند و اصلاً وقتی آقای غلامپور را روی صفحه تلویزیون میبینند فکر میکنند دارد دروغ میگوید و الآن در نامههایشان هست. دارند تُندتُند نامه مینویسند به من* و روی میزم دهها نامة ارتشی هست که دارند دادوفریاد میزنند که آقا این چه وضعی است؟ اگر جنگ را ما کردیم پس چرا سپاهیها از صبح تا شب دروغ میگویند؟
چون باور ندارند. وقتی دانشکده افسری تمام دانشجوها را بهمدت 7 روز، 8 روز، 10 روز میبرند جبهههای جنوب و میگویند هرچی به سپاه گفتیم آقا این کار را بکنید، نکردند... 23 سال است که دانشجویان دانشکده افسری ارتش اینها را میبرند آنجا. بارها آقای اسدی میگوید وقتی شما رفتید توی جلسات اینها، من آخر نشسته بودم ـ نمیدانستند من توی جلسه هستم ـ میگفت هیچ نقشی برای سپاه قائل نبودند، هیچی.
همین آقایون، همین آقای موسوی قویدل و همة اینها میآیند شروع میکنند به گفتن. به شما میگویم الآن سپاه شده یک تهدید در میان ارتشیها، علیه سپاهیها میگویند که سپاهیها نجنگیدند، نبودند. پس چرا دروغ میگویند جنگ را ما کردیم و این ارتشی که اینهمه قهرمانبازی درآورده، چه کرده؟ چه کرده؟ پس چقدر مظلوم است اصلاً دارد برعکس میشود. میخواهم بگویم ارزش این جلسات خیلی زیاد است.
علی شمخانی: آقای رشید این جلسه پاسخ به آن اقدام ارتش نیست، چون این ضبط میشود، بایگانی میشود سپاه باید یک کاری کند.
دستگاه فکری ارتش، دستگاه فکری سپاه پاسدارانغلامعلی رشید: این یک نکته، امّا من هم نکاتی عرض میکنم. به فرمایشات آقا محسن ما دوتا دستگاه فکری داشتیم: یک دستگاه فکری که در سپاه وجود داشت و یک دستگاه فکری که در ارتش بود. دستگاه فکری ارتش تا پایان دی 1359 تمام شد. واقعاً میشود گفت در این چهار پنج ماه، هرکس در ارتش هر هنری داشت به صحنه آورد و تمام شد. از مرحوم ظهیرنژاد بهعنوان یکی از بزرگان نیروی زمینی ارتش تا مرحوم شهید فلاحی گرفته و آقایون دیگه گرفته، از آقای شهید چمران که نمونة خاصّی از جنگها را از لبنان آموخته بود و میخواست فقط همین عملیاتهای نامنظم چریکی را انجام بدهد، دستگاه فکری او هم تمام شد و آرامآرام دستگاه فکری ما [سپاه] وارد صحنه شد.
هر عملیاتی که آنها انجام میدادند و شکست میخورد یک تلنگری به ذهن ما میزد که چرا اینها اینجوری عمل میکنند. من شاهد بودم که در عملیات ارتش در 23 مهر، تمام تعجب من این بود خدایا حمله همین است؟ صبح زود ساعت مثلاً 7 صبح، 30 دقیقه، 32 دقیقه، 45 دقیقه آتشتهیه میریختند، بعد حرکت تانکها، بعد 10تا 12تا 20تا تانکها را عراقیها میزدند و پیادهها همه زیر پل کپ میکردند. [به اینها میگفتیم] چهکار دارید میکنید؟ میگفتند: قرار است تانکها بروند خط مقدم عراقیها را بگیرند، بعد ما راه بیفتیم، یک جنگ عجیبوغریبی، بعدش هم تمام شد دیگه پیادهها ماندند... و این تانکها هم توسط دشمن زده شدند، برگشتند.
در هویزه هم من بعد از پایان عملیات آمدم، خودم نبودم، از شهید باقری پرسیدم، همین حرکت انجام شد. تانکها به حرکت درآمدند، بعد عراق تانکها را میزد و تمام میشد. چهار عملیات ارتش [از 23 مهر تا 20 دی 1359] به همین شیوه بود. آقای شمخانی شما فرمودید، ما مراحل جنگ را اینجوری تقسیمبندی کردیم: تهاجم تا توقف، حالا به فرمایش آقای شمخانی تا توقف و تثبیت شاید بشود گفت توقف تا تثبیت دو مرحله است. دوم، ناکامی در آزادسازی مناطق اشغالی. از 23 مهر دستگاه فکری کلاسیک به این نتیجه رسید که حمله کند. تصور همة ما هم این بود. آقای شهید صیاد هم یک جایی در خاطراتش مسخره هم کرده، میگوید: اطراف بنیصدر را مشاورینی گرفته بودند که تصور میکردند فلشهایی که روی نقشه کشیده میشود فردا روی زمین هم حرکت میکند و میرسد به هدف.
من یکبار در خاطراتم گفتم: من سرهنگ جمالی را صدا زدم، گفتم: این طرح چیه، برای چی اینجوری عمل میکردید؟ گفت: بابا اینها از طرحهای قبل از انقلاب مثل طرح ابومسلم ایده گرفتند و همهاش هم ذهنی بود، تصور میکردند همینکه حرکت کردند، تمام میشود. یک عملیات، دو عملیات، سه عملیات، چهار عملیات توسط ارتش انجام شد و همه آنها ناکام بود. میگوییم مرحلة ناکامی در آزادسازی اشغال مناطق اشغالی و تمام هم شد. این عملیاتها درطول سه ماه از 23 مهر تا 20 دی 1359 انجام شد. تمام شد، گذاشتند کنار. ما بعد از این یک مرحلهای داریم که آقا محسن میگوید اسم این را گذاشتیم آغاز تحول آرامآرام روند جدید که در ذهن بچههای سپاه شکل میگیرد و در مرحلة بعد، دیگه خود آقا محسن فرمانده سپاه است، همة آزادسازی مناطق اشغالی یکی پس از دیگری اتّفاق میافتد [که ناشی از] این دستگاه فکری است.
تکاپو برای عملیات پس از شکست عملیاتهای کلاسیک
غلامعلی رشید: ما آمدیم نگاه کردیم، دیدیم سیاست کلی ما ادامة جنگ است، رفتیم سراغ برادران ارتش گفتیم آقا عملیات کنیم. گفتند نمیشود اینجا عملیات انجام داد. ما نمیتوانیم. چون میآمدند توان رزمی خودی و دشمن را مقایسه میکردند، میگفتند تانک[خودی] ـ تانک[دشمن]، توپخانه[خودی] ـ توپخانه[دشمن]، آتش، هواپیما، هلیکوپتر ما و دشمن و میگفتند ما تجهیزات نداریم و گذاشتند زمین.
بنیصدر هم به آنها نگاه کرده بود و بهشان گفته بود آقا دیگه شما پدافند میکنید، اتخاذ استراتژی آفندی تمام شد. بنیصدر از پایان دیماه و شاید آغاز بهمنماه در ستون "بر رئیسجمهور چه میگذرد؟" در روزنامة انقلاب اسلامی میگوید: من به ارتش دستور استراتژی پدافندی دادم و دیگه تمام شد. آمدیم پیششان گفتند آقا ما دیگه حملهای نداریم. ما آمدیم سؤال، سؤال، هی دور هم جمع شدیم توی گلف، توی سوسنگرد، اینطرف، آنطرف، میآمدیم پیش عزیز جعفری و میگفتیم بچهها حالا که عملیات بزرگ نیست آیا نمیشود عملیات کوچک انجام داد؟ ارتش در روز حمله میکند، آیا نمیشود شب حمله کرد یا نمیشود بدون آتشتهیه حمله کرد، یا نمیشود با غافلگیری حمله کرد، نمیشود زمین و دشمن را خوب شناسایی کرد، یا اینکه نمیشود فرماندهی همپای واحدها حرکت بکند و در 30 ـ 40 کیلومتر عقبتر نشیند، فرمان بدهد؟
اینها شد یک دستگاه فکری جدید و این فکر جدید با عملیاتهای محدود شکل گرفت. ما دور هم جمع شدیم، گفتیم هرکس هر طرح کوچکی دارد بیاورد. عزیز جعفری طرح آورد. بقیة دوستان، آقای غلامپور و عزیز جعفری و برادرهایی از سوسنگرد آمدند گفتند یک واحدی از ارتش عراق است که میشود بهش حمله کرد، یک گردان مکانیزه دشمن در غرب دهلاویه است که ما میتوانیم به آن حمله کنیم. گفتیم حمله کنید. ما یک شب رفتیم پیش یک کسی به نام حیدری فرمانده تیپ55 هوابُرد در محور سوسنگرد و به او گفتیم آقا آتش توپخانه به ما میدهید؟ گفت: آره. گفتیم: اگر بچهها رفتند پیشروی کردند شما میتوانی بیایی جلوتر هم مستقر بشوی؟ گفتند: نه. اصلاً باور نمیکردند [بشود جلو رفت و پیشروی کرد] یکخورده یک کمی هم تمسخرآمیز به ما نگاه میکردند که مثلاً چه میکنند؟ هیچ اعتمادی نداشتند، هیچی ابسیلونی [ذرهای] اعتماد نداشتند که ما بتوانیم یک کاری انجام بدهیم.
وقتی مثل عملیات 26 اسفندماه اتفاق افتاد، دیدیم اِه مثل اینکه شد، بچهها رفتند 60 تا 70 نفر عراقی اسیر گرفتند، گردان آنها را منهدم کردند و بهراحتی برگشتند سرجایشان. چون ما گفتیم نمیتوانیم بمانیم. گفتیم شما میتوانید بمانید؟ گفتند نه. دیدیم سروصدای بچههای آبادان درآمد.
عملیات تپّههای مدنغلامعلی رشید: همین مرتضی قربانی و... گفتند آقا ما یک عملیاتی داریم به نام تپههای مدن. من خودم شب عملیات رفتم پیش آنها بالای سر خاکریز مرتضی [قربانی] و شهید مؤذنیپور. البته، با ارتش ادغامی عمل کردیم. حالا بگذریم تا صبح چه مزخرفاتی همین فرمانده به نام مستوفی گفت. این فرد قبل از انقلاب فرمانده گروهان من هنگام سربازی در ارتش بود. همهاش چیزهای مبتذل میگفتند. یک بساطی بود. گردان مخابراتیشان بود. داشت بهطرف میگفت که چه بکن.
عملیات 25 فروردین 1360 در غرب شوش
غلامعلی رشید: عملیات [تپههای مدن] که صورت گرفت، مرتضی صفار و شهید بقایی در غرب شوش جایی را برای عملیات آماده کردند و 25 فروردین گفتند ما میتوانیم عملیات محدود انجام دهیم. شهید علی هاشمی یک تانکزن معروفی داشت، فرستاد کمک آنها و 15تا تانک را زد، یک هلیکوپتر هم زد.
احمد غلامپور: شهید سلیمی.
علی شمخانی: فروزان.
غلامعلی رشید: فروزان. گفتند تاوها را آورد و تانکها را زد و ما روی چندتا تپه که گرفته بودیم، ماندیم.
عملیات اللهاکبر در سوسنگردغلامعلی رشید: با این دو سه عملیات ما، ارتش باور کرد که میشود [عملیات کرد]. یک عملیات بزرگتر را در ارتفاعات اللهاکبر در سوسنگرد تعریف کردیم، همینکه آقای شمخانی گفت. در این عملیات ارتش [لشکر92 زرهی اهواز] گفت: من هم هستم. شهید چمران گفت: من هم 2 گردان میآورم. ما هم 3 گردان گذاشتیم. تیپ3 لشکر92 هم گفت: خُب اینجا منطقه یگان ما است و ما هم در عملیات مشارکت میکنیم.
من و شهید باقری و آقا رحیم صفوی تقسیم شدیم و شما در محور سوسنگرد هم همراه [عملیات اللهاکبر] یک تک محدود داشت؛ یعنی با همدیگر [انجام شدند]. عملیات امام علی هم در غرب سوسنگرد بود و هم روی ارتفاعات اللهاکبر. مرحوم [سرهنگ] قاسمی که چند روز پیش فوت کرد، در جلسهای من دیدم خطاب به بنیصدر گفت: آقای رئیسجمهور، آقای دکتر، حمله به ارتفاعات اللهاکبر نیاز به سلاح هستهای تاکتیکی دارد. گفتیم چرا؟ میگفت: از بس عراقیها استحکامات در آن درست کردهاند.
هیچی [هنگام عملیات] من رفتم کنار یک برادری، خدا شاهد است، آقا محسن این برادر مشهدی بود، دستهایش پینهبسته بود، گردان داشت. من رفتم کنار این. از محور شمالی اللهاکبر میخواست حمله کند. فرمانده گردان ارتش که همراه این بود دائم میخواست این را تحقیر کند. بهش میگفت: بیا توی نفربر113 من، روی کالک بگو چهجوری میخواهی حمله بکنی. [به من] گفت آقای رشید، من بلد نیستم با نقشه و کالک کار کنم، اما فردا بچهها را میبرم روی ارتفاعات اللهاکبر. نمیدانم این اسمش چی بود...
محسن رضایی: برونسی.
غلامعلی رشید: در فیلم لیلی با من است، اون برادر آذری که پرستویی [هنرپیشه] میرود پیش آن، شبیه این است مثلاً.
محسن رضایی: برونسی را میگویی؟
غلامعلی رشید: نه برونسی نیست، یک برادر دیگه است که در عملیات چزابه هم شهید میشود. من تعبیرم این است این آدم را گویا خداوند از صدر اسلام پرتاب کرده به زمان ما. اصلاً یک موجود عجیب و غریب بود. روستایی بود، کشاورز بود.
علی شمخانی: از بچههای شهید رستمی بودند.
غلامعلی رشید: نه، اسمش هست. از اینها نیست و در مقاومتهای چزابه شهید شد و این کار را کرد. من همراهش بودم، بچهها را برد روی ارتفاعات اللهاکبر. ما از سه محور حمله کردیم؛ از شمالغرب و جنوب. در جنوب ارتفاعات اللهاکبر یک مقدار آبگرفتگی بود.
تحویلنگرفتن فرماندهان سپاه
احمد غلامپور: جلسه یادت است؟ قبل از عملیات من بهاتّفاق شما [رشید] و حسن باقری و آقا رحیم رفتیم مهمانسرای ژاندامری. در جلسهای که بنیصدر گذاشت، یک اتاق اینجوری بود. چهارتا صندلی گذاشت. آقا محسن ما را کنار دیوار نشاندند. یک میزی وسط بود مال فرماندهان ارتش بود. ظهیرنژاد و همه آمدند نشستند، گفتند. ما همینجور نشستیم کنار دیوار درحالیکه طرح عملیات مال ما بود.
غلامعلی رشید: بله، هیچ تحویل نمیگرفتند. ایشان[محسن رضایی] نمیدانم یادش است یا نه؟ من و شهید باقری و ایشان [غلامپور یا شمخانی] رفتیم پشت در اتاق [سرهنگ] سیروس لطفی با بیژامه هم ما را پذیرفت. یک ساعت ما را پشت در اتاق نگه داشت تا ما برویم یک دو دقیقه باهاش صحبت کنیم و آتش توپخانه به ما بدهد.
داستان اینجوری بود و عملیاتهای محدود در جبهة دزفول یکی انجام شد، در جبهة شوش یکی انجام شد، بعد همینطوری ادامه یافت و شاید پانزده عملیات انجام شد. در جبهه غرب هم شروع کردند به عملیات. دوتا از عملیاتهای جنوب همین بود که آقای شمخانی گفت؛ عملیات شهیدان رجایی و باهنر و عملیات شهید مدنی.
زمینههای شکلگیری اندیشه دفاعی جدید در سپاه پاسدارانعملیات شهید چمران اینها را هم ما انجام دادیم و این عملیاتها آرامآرام تبدیل شد به یک دستگاه فکری و متولد شد و هی سؤال، سؤال و عملیاتهای قبلی را که آدم ارزیابی میکرد، دید زمین را درست شناسایی نکردند، دشمن را شناسایی نکردند، روش حملهشان غلط است، تاکتیک حملهشان غلط است [و... و یک فکر و روش جدید پدید آمد] و فرماندهان ارتش میگویند ما این [نحوه عملیات] را از امریکاییها یاد گرفته بودیم که بیاییم با یک آتش حجم متوسط توپخانه، هواپیما و فلان، بعد زرهی به حرکت دربیاید، فکر میکردند در این تهاجمهای اولیه، عراقیها تمام میشوند. این کار را در عملیات 23 مهر [در غرب دزفول] که انجام دادند دیدیم عراقیها هیچی، سرجایشان پشت خاکریز شروع کردند با [موشک] مالیوتکا دانهدانه تانکهای ارتش را زدند و آتشتهیه اصلاً روی دشمن اثر نکرده بود. تصوراتی هم که اینها داشتند تصورات غلطی بود و این دستگاه فکری برای همیشه تا پایان جنگ کنار رفت و دستگاه فکری ما [سپاه] حاکم شد تا پایان جنگ و ما روش حملهمان را تغییری ندادیم و این روش را من معتقدم بهسختی میشود به جایی منتقل کرد. یعنی شما بروید پدر خودت را دربیاوری نمیتوانی به ارتش پاکستان یا به ارتش مصر منتقل کنی. کسی نمیتواند فرماندهی بکند...
علی شمخانی: البته ارتشیها آخر جنگ برگشتند به همان دستگاه [فکری] قبلیشان.
الگوبرداری از اندیشه دفاعی جدید
محسن رضایی: این یک نکتة ظریفی دارد. صیاد شیرازی که آمد [فرمانده نیروی زمینی ارتش شد] تلاش زیادی کرد آن دستگاه فکری را [در نیروی زمینی ارتش] احیا کند. برداشتش این بود علت اینکه بچههای سپاه خوب میجنگند این است که بسیجیها را دارند. ایشان در ذهنش این آمد که اگر من هم بسیجیها و سپاهیها را داشته باشم ارتش میتواند بجنگد. مشکل ارتش این است که بسیج ندارد. بعد هم که ما اینهمه نیرو بهش دادیم و با نیروهای ارتش ادغام کرد، اما جواب نداد، بعد فکر کرد چندتا یگان از سپاه بگیرد. یگان هم بهش دادیم، باز نشد. درحقیقت آن دستگاه فکری حتی با گرفتن بسیج هم نتوانست سرپایش بلند شود.
غلامعلی رشید: 5 هزار نفر بسیجی بهش دادیم.
محسن رضایی: نتوانست سرپایش بلند شود و احیا شود. آن دستگاه فکری نه با گرفتن بسیج حل شد نه با کمکگرفتن یگانهایی از سپاه. [دستگاه فکری سپاه] یک مجموعه بود.
غلامعلی رشید: واقعاً. پانزدهتا [فرماندهان عالی و یگانهای سپاه] نقش معلم را داشتتند. در مقام مقایسه، در سال اوّل یا ده ماه اول جنگ، یک دستگاه فکری حاکم بود؛ یعنی زمانیکه بنیصدر بالای سر ارتش بود تا پایان خرداد 1360، این دستگاه فکری به شکلی میجنگیده، هدف داشته، تاکتیک داشته، زمین را بهگونهای شناسایی میکرده، دشمن را بهگونهای، نوع طرحریزیهایش بهگونهای بوده، یا غافلگیری را در ذهن خودش میخواسته با آتشتهیه، با امکانات، با ابزار حل کند. اینها بوده توی ذهنش، اینها میرود کنار.
محسن رضایی: سازمانش، فرهنگش.
غلامعلی رشید: و دستگاه فکری سپاه از سال دوم میآید حاکم میشود تا پایان جنگ.
تحلیل کارشناسان از پیروزیها و شکستهای جنگحسین علایی: یک بحثی هم میکنند. در سالگرد فتح خرمشهر مقالاتی که از ارتش در روزنامهها منتشر شد من خواندم. جمعبندی آنها این است که ما تا عملیات بیتالمقدس موفق شدیم، چون طبق اصول جنگ میجنگیدیم و براساس روش کلاسیک و براساس تفکر نظامی. از عملیات بیتالمقدس تا انتهای جنگ موفق نشدیم، چون میداندار جبههها سپاه شد و با تفکر غیرمتکی بر اصول جنگ میجنگیدیم؛ بنابراین، تمام عملیاتها تقریباً شکست خوردند. امیر* معین وزیری هم کتابهایی در نقد عملیاتها نوشته که شما آن کتابها را مطالعه کردهاید. حالا من خواندم ایشان هم همة صحبتش همین است.
غلامعلی رشید: رعایت اصول جنگ.
حسین علایی: میگوید هرکجا ما با اصول جنگ عملیات انجام دادیم موفق بودیم و هر کجا عملیات ناموفق بوده دلیل اصلیاش این است [که براساس اصول جنگ نبوده است]. تمام عملیاتهای مهم مثل عملیات خیبر و عملیاتهای دیگر را از این زاویه تجزیهوتحلیل کردهاند و میگویند ما شکست خوردیم.
محسن رضایی: ما هم اصول جنگ داشتیم، منتها با آنها تفاوت داشت. در بعضی از شاخصها با آنها تفاوت داشت.
ناموفقبودن الگوی کلاسیک در عملیاتهای مستقلغلامعلی رشید: درطول 8 سال جنگ، چه سال اول که فرماندهی و کنترل و مدیریت دست ارتش بود و کلّ سیستم جنگ بهعهدة آنها بود، و یا تا سال 1363 که با ما بودند [و عملیاتها مشترک انجام میشد] و از آغاز سال 64 که از ما جدا شدند، در سالهای 64، 65، 66، 67 ارتش عملیات مستقل موفق که بهطور مستقل با نیروهای خودشان فرماندهی، طرحریزی و اجرا کرده باشند، نداشتند.
علی شمخانی: اول، اینکه نشان بدهند در طول چهار سال و در طول جنگ یک تپه را گرفتند. دوم، اینکه عراق به خطوط پدافندی ارتش آفند کرده باشد و موفق نشده باشند. سوم، منافقین آفند کرده باشند و موفق نشده باشند. چهارم، یک خط را در خطوط پدافندی مخصوصاً اواخر جنگ نام ببرید که عراق درمقابل ارتش غیر از دژ شهری، نیرو و یگان مانوری گذاشته باشد. عراق اطمینان داشت هرجا که ارتش هست آفند نیست، لذا مقابل آن دژ شهری میگذاشت.
محسن رضایی: البته این یکی، در اواخر جنگ [اتفاق افتاده] است
لزوم الگوبرداری صحیح برای امور دفاعی آیندهمحسن رضایی: بسیار خُب. بههرحال ما الآن وارد بحث عملیاتهای محدود میخواهیم بشویم. این بحث هم که الآن مطرح شد اهمیتش به این نیست که ما بگوییم سپاه برتر از ارتش بود؛ ما میخواهیم بگوییم آن تجربهای که ما در جنگ داریم آن دستاوردی که در جنگ داریم اگر به غلط تعریف بشود، از یک سرمایه دانشی فوقالعاده بزرگی محروم میشویم و اگر آیندگان فکر بکنند که شیوههای ارتش، ما را پیروز کرده و همان شیوهها را در جنگهای آینده به کار بگیرند یک خسارت خیلی عظیمی به آینده دفاعی کشور وارد میشود و کشور ایران بارها شکست خواهد خورد و نتیجة شکستهای آینده مربوط به کسانی است که جنگ را براساس و قوائدی تعریف میکنند که هیچ خاصیتی در جنگ نداشتند. بنابراین، اگر دوستان و برادران ما تأکید میکنند که در جنگ چه واقعیتهایی گذشت، دارای این خاصیت است که آیندة دفاعی کشور در سازماندهی، عملیات و استراتژی براساس تجاربی شکل بگیرد که اینها بتوانند آیندة دفاعی ایران را تضمین کنند نه اینکه خداینکرده براساس روشها و قواعدی شکل بگیرد که عموماً در جنگ شکست خوردند و کارایی نداشتند.
خُب حالا میخواهیم وارد قواعد بشویم. برادران عزیزی که آمدند در جلسة ما بگویند. آقای غلامپور، شما شروع کنید، بعد هم دوستان بگویند. مسئولیتهای خودت را هم بگو چهکاره بودی، چه کار میکردی آنجا؟
احمد غلامپور مسئول عملیات سپاه سوسنگرداحمد غلامپور: بسماللهالرحمنالرحیم. من تیتروار حوادث و اتّفاقاتی که بعد از شکست حصر سوسنگرد اتّفاق افتاده را در حد فاصل آذرماه 59 تا شهریور سال 60 قبل از عملیات ثامنالائمه(ع) بیان میکنم. من بهطورمرتب در جلسات [گلف] مربوط به محور سوسنگرد و سایر محورها میرفتم، ولی سیزدهم چهاردهم آذرماه من با اصرار، آقای شمخانی را مجاب کردم که اجازه بدهد من بروم در محور سوسنگرد و ایشان هم بهعنوان مسئول عملیات به من حکم داد و من فکر میکنم از چهاردهم، پانزدهم آذر 1359، بهعنوان مسئول عملیات [سپاه سوسنگرد] آمدم سوسنگرد.
درواقع، حدود یک ماه قبل از عملیات ارتش در هویزه، آمدم سوسنگرد مستقر شدم. من معمولاً اهل نوشتن نیستم، امّا یک کاغذی پیدا کردم گزارش روز اوّلی را که وارد سوسنگرد شدم، نوشتم که تاریخ 15 آذر 59 است. حدود یک صفحه و خوردهای راجعبه وضعیت شهر و اینها نوشتم. اوّلین اتّفاقی که در محدودة فعالیت ما اتّفاق افتاد، عملیات هویزه بود. عملیات هویزه سومین عملیات از سلسله عملیاتهایی بود که ارتش میخواست انجام بدهد. بعد از عملیات اوّل که در محور دزفول در غرب کرخه ناموفق شد و عملیات دوم که انجام دادند، برای اوّلینبار ارتش پذیرفت که از سپاه هم نیروهایی در کنارش قرار بگیرند. طرح ارتش هم این بود که با لشکرهای 92 و 16 زرهی، از محور اهواز بیاید بهسمت [پادگان] حمید.
علیرضا عندلیب: آقای غلامپور ببخشید، اجازه بدهید من یک اشارهای درمورد این مقطع بکنم. بعد از حصر سوسنگرد یک دوران انتقالی طی میشود، احمد [غلامپور] هم که 15 آذر میآید این دوره.
غلامعلی رشید: در درون سپاه؟
علیرضا عندلیب: بله، بله. ببینید درون سپاه.
احمد غلامپور: که جلالی مجبور میشود برود. بچهها مجبور میشوند بروند.
علیرضا عندلیب: فرض کنید من آمدم قائممقام صفایی شدم. من فروردین سال 60 آمدم دزفول. در مقطع 26، 27 آبان تا 15 دی که عملیات ارتش انجام شد، یک دوران رکود داریم. من اسم این دوره را در دستنوشتة خودم گذاشتم دوران انتظار؛ یعنی سپاه دارد خودش را پیدا میکند، آدمها دارند خودشان را پیدا میکنند، داریم سازماندهی میکنیم، چپ و راستمان را نگاه میکنیم، عراقیها یک مقدار هنوز نگران هستند، نمیدانند چی میشود. میآیند؟ نمیآیند؟ ما میرویم؟ آنها میآیند؟ یعنی یک مقطع گذار است. به نظر من فاصلة 26 آبان تا 15 دی که عملیات ارتش انجام شد، احمد میخواهد بگوید.
ادامه داردهمچنین بخوانید:
قسمت نخست این گفتگو