کد خبر: ۴۳۷۶|
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۹:۲۶
بازتاب مطبوعاتی؛
بهمن آذری در یادداشتی در مجله تخصصی نبض اقتصاد، شماره ۶۷، بهمن ۹۹، نوشت:

اصولگرایان اگر سال 84 بر محسن رضایی توافق می کردند و رئیس جمهور می شد، حال چه کارنامه ای در اعتبار تاریخی ملت داشتند؟

این سوالی است که بسیاری از افراد بدنه اصولگرایی در نهان خود داشتند و اینک در پس چند سال بلاتکلیفی اقتصادی و پیدا شدن شاخص فلاکت، در ابتدای قرنی که اقتصاد جهان در موج کرونا درهم کوفته شده است، جای خالی یک اقتصاددان عملگرا و سالم در ذهن مردم و نخبگان اعم از طیف های مختلف اصولگرایی و  حتی اصلاح طلبان احساس می شود.

کسی که بتواند الگویی به تعویق افتاده از توسعه درون ساز و وطنی ایرانیان را در پارادیم "گام دوم انقلاب"ی که در سال ۱۳۵۷ بر علیه شکاف طبقاتی و ضریب جینی، با الگویی اسلامی پیروز شد، بُعد اقتصادی یک مکتب فکری را تحقق بخشد.

چنین ادعا و خواسته ای را برخی نامزدهای دیگر هم در چندبار حضور تکرار کردند اما نگاه آلیاژی آنها هیچ وقت مدنظر بدنه اعتقادی و مکتبی اصولگرایان قرار نگرفت. از طرفی، اقتصاد و درک علمی آن، این شهرت اقتصادی را به آن ها نمی بخشید که فراتر از شعارها، برنامه عمل داشته باشد.

محسن رضایی با اینکه چون قالیباف در آزمودن نگاه خود اصراری نداشت، اما شاید به نسبت تمام کاندیداهای دو طیف  تنها کسی بود که طرحی نو برای مستضعفان و طبقه محروم داشت که لاجرم به نتایجی متفاوت با احمدی نژاد منجر می شد. 

انتخابات 84 باعث شد که رضایی از رقابت های سیاسی به زیرساخت های فکری «چه باید کرد» روی بیاورد. علاقه او به عدالت اجتماعی و مساوات طلبی، بیشتر در عقاید اسلامی و دردمندی اجتماعی‌اش ریشه داشت نه در تئوریهای شبه مارکسیستی احزاب چپ و یا مردمگرایی بی برنامه و فاقد تئوری. 

همین باعث شد که در سال 1388 در انتخاباتی شرکت کند که قطبین سیاسی اصلاح طلب و اصولگرا، جایی برای انتخابی اقتصادی و توسعه محور  نگذاشته بودند. 

آنچه در انتخابات 1400 در چشم انداز تحلیل گران است، شکل گیری یک چشم انداز اقتصادی تازه است که بتواند چند پارامتر را تحقق بخشد. نخست: بعد از دو سه دهه، امکان کشورداری علمی یک نیروی انقلابی در مقام ریاست جمهوری، به شکلی که توسعه متوازن امکان تحقق داشته باشد. 

نکته دوم: گام دوم انقلاب اسلامی است که دیگر رقیب جدی نظامی و سیاسی در منطقه ندارد و چشم اسفندیارش، اقتصاد سیاسی است. 

نکته سوم: اعتماد حکمرانانِ طرازِ انقلاب به رویش های نسل جوانِ معتقد و کاردان و به کارگیری آنها در مسئولیت های کلان. 

چهارم: سرمایه بلاتکلیف انسانی کشور که نیازمند یک مدیر قوی و آزمون پس داده، با نگاه دقیق تئوریک و عمق میدان  در دیدگاه و به همان نسبت عملگرا است.

نکته آخر، معروفیت، محبوبیت و قابل اتکا بودن در نگاه مردم، اعتماد رهبری و فرماندهی نخبگان است؛ کسی که اجماع بین توده و نخبه و رهبری و مردم و اقتصاد و سیاست و توسعه و عدالت را بتواند برقرار کند و خود به عنوان فردی تِئوریسن بر زنجیره پراگماتیسم  پیشرفت کشور، فرماندهی و نظارت داشته باشد.

اگر این پنج نکته را پارادیم ساز در خلق پاسخ ها به نیاز کشور در قرن بعدی و حیات انقلاب بدانیم، محسن رضایی به فاصله زیادی از کاندیداهای هر دو طیف اصلاح طلب و اصولگرا، جلوتر است.

مسأله این است که پایگاه رأی دکتر رضایی، برای انقلاب و آینده کشور به "اعلام نیاز" نخبگان برای داشتن رئیس جمهوری با این پنج شرط و دانش آموخته اقتصادی که شرایط رهبری سیاسی اقتصادی کشور را داشته باشد، نیل می کند؟

اصولگراین یکبار رأیشان را با احمدی نژاد تاخت زده اند و در غیاب ایده کلی، این حسن روحانی بود که میانه میدان را در سال 92 بدون آنکه چون محسن رضایی در آن بازی حاضر باشد، به دست آورد.

روحانی ظرف یک هفته با بازی ظریف اصلاح طلبان، انتخابات را قطبی کرد و اعتدال او رنگ اصلاح طلبانی را گرفت که سبد رأیشان بی صاحب مانده بود.

محسن رضایی در سالهای گذشته نخواست در یکی از طیف های سیاسی، نگاه اقتصادی مستقل خود را مستحیل کند، اما در شرایط اقتصادی هولناک فعلی، نیاز به حضور او بیشتر از هر زمانی حس می شود.

او حالا می تواند به اقتضای این پنج راهبرد که بیان شد، با اراده ای قوی تر برای میانه میدان و با بستر قوی شدن کشور در اقتصاد و ایران تازه ای با پررنگ کردن خط انقلاب، کاستن از دعواهای سیاسی و اجماع در اقتصاد به نفع حقوق عمومی شهروندان، ایجاد کند.

به نوعی آینده کارآمدی نظام سیاسی ایران به آینده توان اصولگرایی گره خورده است. آیا آنها توان تئوریک و میدانی لازم را با محسن رضایی که دکتری اقتصاد دارد و در سیاست های توسعه، صاحب دکترین است و یک جنگ را اداره کرده است، تجربه خواهند کرد؟

در انتخاباتی که او در گذشته شرکت کرد، محسن رضایی در میان قطبیّت های کاذب سیاسی و جناحی و هیاهوهای بی منزلت و شأن سیاسی و عدم محوریت اقتصاد سیاسی، صدای او آنگونه که هست به گوش نخبگان نرسید، در نتیجه آنگونه معرفی شد که رقبا می خواستند.

محسن رضایی در کار ساختن میدان، ساختن نیروی میدان، ساختن تئوری  مدیریت میدان و نتایج قابل لمس در پیروزی در میدان انقلاب اسلامی بود و زندگیِ زیسته اش به اندازه چند رئیس جمهور، کارنامه دارد؛ بی آنکه آن را به میدان چانه زنی ها ببرد. کار ناتمام محسن رضایی در مدیریت و اقتصاد، ادامه راهی است که در جنگ مبتکر آن بود؛ او کاشف ِ فروتنِ کسانی است که مکتب ِ طراز انقلاب را ساختند.
ارسال نظر