کد خبر: ۴۲۳۳|
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۹ - ۰۸:۵۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
خاطره سردار زارعی به روشنی اهمیت گزارش های مردمی در ارتقای کارامدی سیستم تصمیم سازی کشور را نشان می دهد.
یادداشت / نویسنده: محسن حیدری

سردار دکتر علی اصغر زارعی که روز 17 آذر 1399 به رحمت ایزدی پیوست، از یادگاران دفاع مقدس و فرماندهان واحد جنگ الکترونیک سپاه بود و در خاطره ای از نقش محسن رضایی در هدایت گزارشهای مردمی برای کمک به حضرت امام (ره) و مسئولان سیاسی کشور به منظور دستیابی به ادراک بهتر از شرایط جبهه و جلوگیری از سقوط آبادان سخن گفته است. 

خاطره سردار زارعی به روشنی اهمیت گزارش های مردمی در ارتقای کارامدی سیستم تصمیم سازی کشور را نشان می دهد و به نوعی خطرات بسته بودن درب اتاق مسئولان را به ما یادآور می شود. 

خاطره سردار زارعی مربوط به پاییز 1359 نشان می دهد که محسن رضایی در ۲۶ سالگی - زمانی که مسئولیت واحد اطلاعات سپاه را برعهده داشته - چگونه از طریق هدایت گزارش های مردمی، کوشیده اشتیاق معنوی افراد داوطلب برای زیارت امام (ره) را به یک جلسه گزارش دهی زنده، مستقیم و مردمی برای بیان واقعیت ها و تصمیم گیری بهتر تبدیل کند.

متن خاطره سردار علی اصغر زارعی که در کتاب منتشر نشده «رمز جنگ» به کوشش پژوهشگر ارجمند جناب آقای یحیی نیازی در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه آمده، به این شرح است:

«وقتی در خرمشهر مجروح شدم و برای مداوا به تهران آمدم، مرحوم آقای جمی با دفتر حضرت امام هماهنگ کرد که تعدادی از مسئولان آبادان با امام ملاقات کنند. برای همین آقای ده‌دشتی، شهید جهان‌آرا، آقای رشیدیان، آقای حیاتی‌مقدم و آقای رکن‌الدین جوادی از سپاه آبادان به منزل ما در تهران آمدند و گفتند «هماهنگ شده که فردا به ملاقات حضرت امام (ره) برویم».

آن زمان آقا محسن رضایی مسئول اطلاعات سپاه و در واقع مسئول اطلاعات کل کشور بود، چون هنوز وزارت اطلاعات نداشتیم. قبل از این‌که خدمت حضرت امام برسیم ابتدا آقامحسن را دیدیم. آقامحسن این بحث را داشت که حالا که هماهنگ شده و شما می‌خواهید خدمت حضرت امام بروید، به ایشان صریح و روشن بگویید واقعیت چیست! و چه اتفاقی افتاده! چون حضرت امام هنوز نمی‌پذیرد که بنی‌صدر کمک نمی‌کند.

خلاصه من هم با دو عصایی که دستم بود با دوستان به جماران رفتم. با هم هماهنگ کرده بودیم که مثلاً شهید جهان‌آرا چه بگوید! و آقای رشیدی و آقای جوادی چه بگویند! قرار بود هرکدام از ما ۵ دقیقه حرف بزنیم و وضعیت آبادان و شرایط واقعی منطقه را به حضرت امام (ره) گزارش بدهیم. من هم با عصا رفتم اما وقتی وارد اتاق ملاقات شدم حضرت امام فرمودند «یک صندلی برای ایشان بیاورید». ولی من زمین نشستم.

جلسه شروع شد و ما شرایط را خدمت امام توضیح دادیم. فکر می‌کنم بیشتر از نیم ساعت طول نکشید. حضرت امام هیچ‌چیزی نگفت، فقط فرمودند «شما برید و فردا دوباره بیایید». هیچ‌چیز دیگری نفرمودند. دوستان بلند شدند و یکی‌یکی حضرت امام را بوسیدند و من هم رفتم و دست حضرت امام را بوسیدم و جلسه تمام شد. وقتی از اتاق ملاقات با امام بیرون آمدیم چند لحظه بعد سید احمد آقا آمد و پرسید «شما به حضرت امام چه گفتید که حضرت امام دستور دادند؛ جلسه شورای عالی دفاع باید فردا تشکیل شود».

آن شب هم همه بچه‌هایی که از آبادان آمده بودند به منزل ما آمدند و فردا صبح دوباره به جماران رفتیم. ما در دفتر امام نشسته بودیم که گفتند «دیروزی‌ها بیایند داخل». دوباره رفتیم خدمت امام و مجدداً حرف‌های دیروز را در همان نیم ساعت توضیح دادیم. وقتی هم که ما وارد شدیم حضرت امام نشسته بودند، بنی‌صدر هم کنار حضرت امام روی کاناپه نشسته بود، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هم تشریف داشتند، آقای هاشمی رفسنجانی، شهید رجایی، شهید فلاحی و مرحوم ظهیرنژاد هم بودند؛ یعنی اعضای شورای عالی دفاع همه بودند. جلسه ساکت بود تا ما وارد شدیم و نشستیم و دوباره حرف‌های دیروزمان را زدیم. تا حرف‌های ما تمام شد، حضرت امام جلوی ما از اعضای شورای عالی دفاع توضیحی نخواستند، وقتی صحبت‌های ما تمام شد، امام دوباره فرمودند «شما بروید».

ما از جلسه خارج شدیم و در دفتر ایشان منتظر نشستیم. مدتی طول کشید که گفتند «جلسه تمام شد». جلسه که تمام شد ما به دنبال این بودیم که بپرسیم «بالاخره چه‌کار کنیم؟ آیا به آبادان برویم؟» اما تا به درب کوچک بیت حضرت امام (ره) رسیدیم، دیدیم بنی‌صدر و بقیه رفته‌اند و فقط آقای هاشمی در چهارچوب درب داشت بیرون می‌آمد. به آقای هاشمی گفتیم «چه شد؟» آقای هاشمی گفت «خوب شد که شما آمدید و مطالب را گفتید. حالا شما بروید». گفتیم «کجا برویم؟ بالاخره حضرت امام یک پیامی بدهد که ما به مردم چه بگوییم؟ به ما بفرمایند که مردم تخلیه کنند یا نکنند. ما الآن به مردم چه بگوییم؟ بگوییم نظر حضرت امام چه هست؟» گفت «نه، این‌که نمی‌شود. حضرت امام که این‌طور پیام نمی‌دهد. کار شما خوب بوده و اثر کرده و آقایان قول داده‌اند که اجازه ندهند حصر آبادان کامل شود و کمک کنند که این اتفاق رخ ندهد». اما ما دست برنداشتیم و مصمم بودیم پیام مردم آبادان و خرمشهر به گوش مسئولان برسانیم.

شهید جهان‌آرا خیلی اصرار کرد که ما نمی‌توانیم همین‌طور برویم و شما باید یک جوابی به ما بدهید، آقای هاشمی گفت «پس امشب به محل شورای عالی دفاع بیایید تا آنجا یک جوابی به شما بدهیم». این را که گفت ما تقریباً قانع شدیم و منتظر شدیم تا عصر که به مقر شورای عالی دفاع که آن زمان در سیدخندان بود، رفتیم. وقتی به آن‌جا رفتیم ابتدا راهمان نمی‌دادند و می‌گفتند «شما برای چه آمدید؟» تا این‌که باز اصرار کردیم تا به دژبانی تلفن کردند و گفتند «آبادانی ها بیایند داخل» در اتاق انتظار نشستیم، گفتند «آقای میرسلیم رئیس شهربانی وقت، پیش آقای بنی‌صدر است و قرار بود که بلافاصله جلسه‌ی شورای عالی دفاع بعد از آن جلسه دونفره آن‌ها تشکیل شود». به ما گفتند «وقتی جلسه تشکیل شد شما هم بیایید توی جلسه».

ما که رفتیم، تا مستقر شدیم، دیدیم اعضای شورای عالی دفاع یعنی مقام معظم رهبری، آقای هاشمی و فلاحی و مرحوم ظهیرنژاد و اگر اشتباه نکنم آقای آذین که فرمانده هوانیروز بود و آقای غرضی آمدند. فردای آن روز کیهان یک عکسی از شورای عالی دفاع چاپ کرد که ما هم نشسته بودیم و آن عکس هنوز هم هست.

در آن جلسه که مستقر شدیم، آقای بنی‌صدر که یک لباس نظامی هم پوشیده بود با یک تکبری گفت «شما امروز در خدمت حضرت امام ۱۶ مورد دروغ گفتید». ما تعجب کردیم و همه از کوره دررفتند. گفتیم «ما دروغ گفتیم؟» گفت «بله». با این برخورد، آقای بنی‌صدر دعوا را شروع شد. پرسیدم «ما دروغ گفتیم یا شما دروغ می‌گویید؟» عراق از رودخانه مارد وارد شده است و دیشب از کارون عبور کرده است. شما چرا این‌ها را به امام نمی‌گویید؟ گفت «شما اصلاً نظامی نیستید. اصلاً چه کسی به شما گفته در این کارها دخالت کنید؟ شما بی‌خود آمده‌اید. چرا اجازه نمی‌دهید نظامی‌ها کارها را انجام دهند؟». 

[جر و بحث بین افراد مختلف بالا گرفت]. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هم روی یک مبلی نشسته بودند و ماجرا را رصد می‌کردند. اوضاع خیلی درهم‌ریخته شد و یک مقدار هم حرف‌های تند بین برخی افراد ردوبدل شد. به‌هرحال جنگ شده بود و ما تحت‌ فشار بودیم و آن‌ها هم حرف خودشان را می‌زدند و به ما می‌گفتند «شما بلد نیستید و می‌خواهید مملکت را به باد دهید» و از این‌طرف هم جهان‌آرا گفت «شما اصلاً کمک نمی‌کنید و خیانت می‌کنید». حرف‌های این‌چنینی تند ردوبدل می‌شد.

یکباره حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که تا آن زمان ساکت بودند و اوضاع را رصد می‌کردند فرمودند «شما بلند شوید و بروید تا ما جلسه‌ی خودمان را داشته باشیم و بتوانیم راه‌حلی پیدا کنیم». تا ایشان این را گفت همه‌ی ما ساکت بلند شدیم و از جلسه بیرون آمدیم. فردای آن روز من گچ پا را باز کردم و فکر می‌کنم پس‌فردای آن روز به آبادان برگشتم تا در مبارزه با دشمن اشغالگر در کنار رزمندگان اسلام باشم».
ارسال نظر
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۴
غیر قابل انتشار: ۰
محمد
|
United States
|
۱۱:۲۳ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۸
0
0
زنده باد سربازان ایران و اسلام