کد خبر: ۲۳۹۵|
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۰
گزارش لحظه به لحظه راوی قرارگاه مرکزی کربلا (برادر هادی نخعی) که با دقت فراوان به ثبت و ضبط اولین شناسایی فرماندهان برای انجام عملیات در هور پرداخته است. این گزارش، عینا از روی نوار پیاده شده و با حذف مواردی ( به جهت اختصار) منتشر شده است.
متن سند: 

محسن رضايي: «دوربين و نقشه را بدهيد بياورند، اسلحه هم بياوريد چون ممكن است شط ناپاك باشد. بعد هم، همه‌ مان كه توي اين ماشين جا نمي‌گيريم، ماشين ديگري نداريد؟

راهنما: ماشين‌ها همه رفته‌اند، يك پاترول هست كه پنچر است.

محسن: اين ماشين بي‌سيم‌دار مال كيه؟

راهنماي اعزامي: فكر كنم مال احمد [غلامپور] باشد، اما دوربين پايه‌اش بزرگ است كه در عقب آن جا نمي‌گيرد.

محسن: خب پس برويم، تعدادمان همين‌ها هستند؟

راوي: حسن باقري همراه ما آمد و رشيد و رحيم با هم رفتند. محمدزاده از اطلاعات عمليات قرارگاه قدس هم به عنوان راهنما با ما آمده است. دوربيني كه صحبت آن بود، يك پايه زمخت و بي‌قواره دارد كه خود بچه‌ها براي آن درست كرده‌اند از لوله‌هاي آهني و پيچي‌هاي كج و كوله و كت كلفتي درست شده است كه عقب ماشين را تنگ كرده. خود دوربين بسيار بزرگ و مجهز است. و خيلي مدرن كه با اين سه پايه‌اي كه بچه‌ها براي آن درست كردند، يك وصله ناجوري را نسبت به هم نشان مي‌دهد.

بعد از بحث‌هاي 2، 3 روزه مفصل و سرگيجه‌هاي مداومي كه روي عمليات وجود داشت و … و با گرهي كه در منطقه به وجود آمد، لازم شد كه 2 بار پشت سر هم جلسه شوراي عالي دفاع عقب بيفتد و برادر محسن در قرارگاه كربلا بماند براي بحث درباره اين‌كه چه بكنند و حالا هم كشيده شديم كلاً به منطقه شمالي، شمال منطقه شرق بصره و شرق هورالعظيم. برادر محسن مي‌خواهد برود آن‌جا كار كند و پرس‌وجو كند. منطقه‌اي كه هيچ وقت صحبت از آن نبود و هميشه آن‌جا را به صورت بن‌بست مطرح مي‌كردند. منطقه‌اي كه قبلاً به عنوان قفل و بن‌بست مطرح مي‌شد، الآن مي‌روند كه از آن اطلاعات به‌دست بياورند و ببيند كه آيا گشايشي از اين طرف حاصل مي‌شود ؟.

ساعت 12:6 دقيقه است كه ما از جاده اهواز در 80 كيلومتري خرمشهر مي‌پيچيم به‌طرف يك جاده فرعي آسفالته به طرف غرب جاده، يعني وقتي به طرف اهواز مي‌رفتيم پيچيديم دست چپ توي يك جاده فرعي آسفالته كه در ابتداي جاده تأسيسات نظامي زيادي ـ كه همان پادگان معروف حميد است ـ به چشم مي‌خورد كه منفجر شده و منهدم شده و از بين رفته است. و خط آهن منفجر شده‌اي كه دوباره داشتند بازسازي مي‌كردند و در معبر جاده يك تابلويي بود كه روي آن نوشته‌اند: "با نابودي رژيم بعث عراق، جنگ رسمي ما با اسرائيل شروع خواهد شد."

ساعت 12:14 دقيقه است و باز روي آن جاده آسفالت داريم مي‌رويم و سمت چپ‌مان يك مقر، چند تا سنگر و يك قرارگاه بزرگ است و تعدادي خودرو و تانكر آب و اتاقك‌ها و سنگرهايي وجود دارد و در گرماي ظهر تك و توك آدم‌ها پيدا مي‌شوند كه در حال رفت و آمد هستند، بقيه در زيرزمين و توي سنگرها هستند. اگر اين يكي دو نفر هم نبودند، هيچ اثري از حيات مشاهده نمي‌شد. گرماي شديد و وضعيت خاص منطقه در روز، حالت خاصي به قرارگاه‌ها مي‌دهد، يعني علاوه بر ضرورت حفظ مسائل امنيتي كه مي‌روند توي سنگرها، براي فرار از گرماي سطح زمين نيز، هر كسي سعي مي‌كند كه خودش را از گرماي سطح زمين دور بكند. اين منطقه كه دست عراق بوده، قبلاً با عمليات بيت‌المقدس آزاد شده است و جاده‌هايي آسفالته و شوسه و جاده‌هاي تداركاتي و نقل و انتقالات خوبي دارد كه عراق احداث كرده است.

ساعت 12:20 دقيقه است، ما در جفير هستيم، تعدادي ساختمان خراب هست و چند تا خودرو سوخته …

…راه‌مان را به طرف كوشك از جفير ادامه مي‌دهيم. در ماشين، حسن باقري راننده، دو محافظ برادر محسن، مسئول اطلاعات عمليات قدس و خود محسن رضايي هستند.

ساعت 12و نيم است. رسيديم به يك پاسگاهي كه ويران شده بود ولي جنبه اتاقك حلبي مجدداً زده‌اند اين‌جا پاسگاه مرزي "شهابي" است. از پاسگاه شهابي روي جاده آسفالت عبور مي‌كنيم.

اين‌جا چند تپه بلند و ديده‌باني ساخته‌اند كه از آن‌جا تردد دشمن را مي‌توانند ببينند. جاده‌اي كه روي آن داريم مي‌رويم، با يك خاكريز مسدود شده است، خاكريزي كه بر آن جاده عمود است و خاكريز بسيار بلندي است كه در حقيقت دژ ماست.

پشت خاكريز در وسيله خودمان در حالي كه خاكريز بين ما و دشمن فاصله هست، به طرف غرب مي‌رويم.

…ساعت 12:40 دقيقه است، ما در جاده‌اي كه 40 و 50 متر با خاكريز فاصله دارد و به موازات آن است، داريم به سمت غرب به سوي ديواره شرقي هورالعظيم پيش مي‌رويم.

ساعت 10 دقيقه به يك است، اختلاف نظر پيش آمده كه واقعاً ما داريم به طرف غرب مي‌رويم، به خاطر اين‌كه خاكريز هي پيچ و تاب خورده بود و جاده به موازات آن هم تقريباً همين طور، جهت از دست‌مان در رفته بود.

حسن باقري از ماشين پياده شد و رفت قطب‌نما را نگاه كرد، آمد گفت: بله … الآن داريم مي‌رويم كه به سيل بند دوم شرق هورالعظيم برسيم.

محسن: بگوييد چند نفر از بچه‌هاي سپاه هستيم مي‌خواهيم برويم بالا شناسايي كنيم، مواظب باشيد. لااقل خود بچه‌ها ما را نزنند، شما بپريد پايين به آن‌ها بگوييد، فقط نگو كي هستند.

راوي: برادري كه از اطلاعات قدس همراه ما آمده است، پياده شد، چون كه خطوط خيلي نزديك است و براي اين‌كه يك وقت نيروهاي خودي ما را اشتباهاً با گشتي‌هاي دشمن عوضي نگيرند و نزنند، برادر محسن به آن فرد اطلاعاتي گفت كه برو بگو كه ما داريم براي شناسايي مي‌رويم.

حسن باقري: اين الآن انتهايش به كجا مي‌خورد؟

راهنما: مي‌رود تا پاسگاه كيان‌دشت اما كسي از اين جا نمي‌رود، بايد از يك جاده آسفالت برويم كه روي نقشه هم مشخص نيست.

محسن: آقا، ما مي‌خواهيم آب هور را ببينيم.

راهنما: بله اگر مي‌خواهيد آب را ببينيد، پس برويم جلوتر.

محسن: بله اگر برويم از اين جا، چي مي‌شود؟

راهنما: مي‌رويم ديگر، مي‌رويم براي آن پاسگاه شط‌علي، توي اين 8 كيلومتري كه الآن خالي هست، مي‌رويم، نيرو هم نيست.

راوي: سنگرهايي كه هر 100 متر، 50 متر وجود داشت و يكي دو سرباز تويش بود، الآن تمام مي‌شود و در حاشيه اين سيل‌بند جاهايي را به جاي سنگر مي‌بينيم كه چال كردند ولي سنگر آماده نشده.

محسن: يعني اين‌جا را مين‌گذاري كردند؟

راهنما: مين احتمالش كه هست ولي [مشكل ديگر اين است كه] ممكن است آن وسط‌ها را بريده باشند كه يك دفعه برويم داخلش.

محسن: ما الآن يك جاده مي‌خواهيم كه برويم جلوتر، ما بايد جلوتر از اين برويم، مسئله ما همين جاست.

حسن باقري: خب برويم، اما حالا ما خودمان هم مي‌توانيم بياييم جلو برويم [منظور انجام شناسايي بدون حضور محسن است.]

راهنما: خب ما مي‌رويم يك شناسايي مي‌كنيم بعد كه آماده شد، به شما مي‌گوييم.

باقري: [خطاب به فرد اطلاعاتي كه ضرورت سرعت كار] يعني فردا صبح بايد اين قضيه انجام بشود.

راوي: … به هر حال برادر محسن گفت پس برويم بالاي سيل‌بند، يعني بالاي همان جاده بلندي كه نقش خاكريز را داشت و در واقع خط مقدم بود. گفت از روي آن برويم. حسن باقري به برادر محسن گفت كه اين كار درستي نيست، بايد قبلاً كس‌هاي ديگر بروند يك چيزي به‌دست بيايد بعداً اگر خواستيد، شما برويد. برادر حسن گفت ما مي‌رويم و بعداً شما بياييد. برادر اطلاعاتي: ما گروه‌هاي شناسايي مي‌فرستيم و گزارش مي‌دهيم، اگر خواستيد شما برويد. در آخر برادر محسن قبول كرد كه برگردد و ماشين دور زد و برگشت.

توجه: …

راوي: ساعت يك و نيم بعدازظهر است. ما از سه راهي كه دست راستش به جفير مي‌خورد، رد شديم ولي طرف جفير نپيچيديم و به طرف مرز آمديم كه برويم پاسگاه كيان دشت و از آن جا برويم پاسگاه
شط علي. جاده هم‌چنان آسفالت است، يعني در وسط اين بر بيابان، عراق كيلومترها جاده آسفالت خيلي خوب زده.

ساعت 20 دقيقه به 14 است، چند دقيقه است كه از پاسگاه ژاندارمري "برزگر" رد شديم و داريم به طرف پاسگاه كيان‌دشت مي‌رويم و جاده هم‌چنان آسفالت و خوب است. سمت راست‌مان الآن به يك جاده آسفالته رسيديم كه منشعب مي‌شد و حسن باقري گفت اين جاده به قرارگاه لشكر 6 عراق مي‌خورد … گفته بودند كه چند كيلومتر بعد از اين، دست چپ يك جاده خاكي هست بايد بپيچيد كه البته از آن رد شديم، ولي بعداً متوجه شديم كه زياد رفته‌ايم، دور زديم و آمديم و جاده خاكي را پيدا كرديم و پيچيديم تو جاده خاكي. بيابان در اندر دشت و بي‌سر و تهي هست كه اين جاده خاكي فقط به خاطر اين‌كه تعدادي خودرو در آن رفت و آمد كرده، اسمش شده است جاده، وگرنه هيچ ساختي براي آن انجام نگرفته، پر دست انداز و پر پيچ خم تو دشت صافي است كه تپه‌هاي خار در آن ديده مي‌شود.

ساعت 2 بعدازظهر است، از توي جاده خاكي تا پاسگاه ژاندارمري جلو آمديم؛ از آن‌جا پرسيديم ما را راهنمايي كردند به يك جاده خاكي كه خيلي خراب‌تر از جاده اولي بود كه در واقع بياباني برهوت و يك دست است كه در آن پيش مي‌رويم. …

به امتداد همان سيل‌بندي مي‌رسيم كه ساعتي قبل مي‌خواستيم رويش بياييم كه بچه‌ها صلاح ندانستند. با مسافتي كه جلو رفتيم و برگشتيم، حالا با گذشتن از جاده‌ها و پاسگاه‌هايي كه گفتيم از روي همان سيل‌بند كه سيل‌بند دوم است كه در شرق هور مي‌باشد، مي‌گذريم و اين‌جا از روي سيل‌بند كه رد شديم، متوجه شديم كه نظر برادر اطلاعاتي درست بوده است و من نگاه كردم ديدم كه به فاصله هر 100 متر سيل‌بند را در عرض بريده‌اند كه روي سيل‌بند امكان رانندگي و عبور خودرو و وجود نداشته باشد!

ساعت 14 و 14 دقيقه است بعد از مدتي كه توي بيابان بي‌آب و علف جلو رفتيم، برادر محسن گفت: كجا داريم مي‌رويم؟ شرقي غربي يا شمال جنوبي؟ كجا مي‌رويم؟

برادر اطلاعات: بگذار قطب‌نما را ببينيم.

برادر محسن: قطب‌نما كه فايده ندارد.

برادر اطلاعاتي: كه حالا آن ماشين را گم نكنيم فعلاً.

راوي: يك ماشيني كه گرد و خاكش از دور پيداست دارد روي جاده مي‌رود. يكي گفت كه "خب شايد آن ماشين دارد نزد عراقي‌ها مي‌رود!" به هر حال با ترديد در صحت راه، هم‌چنان به پيمودن راه
ادامه مي‌دهيم.

ساعت 14 و 45 دقيقه است، شط علي هستيم، چند نفر از بچه‌هاي عرب ايراني اين‌جا هستند. يكي از بچه‌هاي اطلاعات عمليات قدس راجع به كارهايي كه با هم‌كاران عراقي‌اش انجام مي‌دهد، با برادر محسن مشغول صحبت مي‌شود و حالا در منطقه هورالعظيم هستيم.

راوي: [هنگام مراجعت گروه از شط علي] انتهاي يك جاده خاكي، ساعت 2 و نيم بعدازظهر بود كه به يك پاسگاه مانندي رسيديم؛ يك بي‌سيم كوچك رويش بود و دست بچه‌هاي سپاه بود. يك باريكه‌اي از آب كه قايق موتوري مي‌توانست تويش حركت بكند، از انشعابات هور جلو آن وجود داشت كه يك سايبان حصيري لب آن زده بودند. وقتي زير آن سايبان مي‌نشستي لب آب، گرماي هوا را كم‌تر احساس مي‌كردي. چند نفر عرب آن‌جا نشسته بودند؛ من پرسيدم اين‌ها عراقي‌اند؟ گفتند نه، اين‌ها ايراني هستند. چند نفر از بچه‌هاي سپاه آن‌جا بودند. نماز خوانديم قبل از اين‌كه نهار بخوريم، ظاهراً نهاري است كه براي قرارگاه‌هاي سپاه مي‌برند.

اين‌جا، از اين نقطه، اگر چند كيلومتر به طرف غرب حركت بكنيم و بعد حدود 20 كيلومتر به‌طرف جنوب حركت كنيم، به خشكي هورالعظيم مي‌رسيم.

يكي از بچه‌هاي سپاه كه آن‌جا با رابطين عراقي كار مي‌كرد، با 4 نفر كه رفته بودند براي شناسايي منطقه، قرار ملاقات داشت.

ديروز قرار بوده كه بيايند در منطقه‌اي كه آن‌ها قرار بود از آن‌جا برگردند به ايران. آتش‌سوزي عظيمي را عراق در نيزارها راه‌ انداخته و تمام منطقه را به آتش كشيده است. اين بچه‌ها احتمال مي‌دادند كه آن 4 نفر از برادرهاي ما كه با قايق از لابه‌لاي نيزارهاي هور و جاهايي كه تا زانو توي گل فرو مي‌رود كه در آن‌جا قايق را بايد به دوش بكشند، آن 4 نفر سوخته باشند توي آتش. آتش خيلي شديد و عظيم بوده و باد مي‌آمد و الآن دو قايق موتوري از توي نيزارهايي كه آن‌جا بود، راه افتادند كه بروند به يك نقطه‌اي كه به آن چهار راه مي‌گفتند؛ يك نقطه‌اي كه يكي از كانال‌هاي هور مي‌خورد به خط مرزي ما كه وسط هور است. هميشه وقتي رفت و آمد مي‌كنند علامتي آن‌جا مي‌گذارند. رفتند ببينيد كه آيا ديروز آن‌ها مراجعت كرده‌اند و آيا موقع رفتن علامتي گذاشته‌اند كه اگر اين طور باشد، معلوم مي‌شود يا توي آتش سوخته‌اند و يا اين‌كه اصلاً مراجعت نكرده‌اند. به هر حال در فكر اين بودند كه 4 نفر ديگر را پيدا كنند كه بتوانند كارهاي آن‌ها را انجام بدهند.

… برادر محسن گفت كه اين نقطه جاي مناسبي نيست براي كار كردن، زيرا اين‌جا حدود 24 كيلومتر تا خشكي هور فاصله دارد. ولي صحبت يك جايي بود كه از خشكي طرف ما تا خشكي وسط هور 7 كيلومتر فاصله دارد و برادر محسن معتقد بود كه آن‌جاها شناسايي بشود كه گفتند تا سه چهار كيلومتري‌اش را مي‌شود با قايق بروي، ولي از سه، چهار كيلومتري بعديش را نمي‌شود و گل مي‌باشد كه برادر محسن گفت شايد بشود چيزهايي روي زمين پچينيم كه بشود از رويش عبور كرد و يا راه‌هاي ديگر. به هر حال قرار شد كه بررسي كنند.

يك جوان سياه چهره عرب آن‌جا بود كه سلام و عليك كرد. يك نفر گفت كه او پسر همان سلمان است كه روي مين رفت و شهيد شد. موضوع اين بود كه سلمان يكي از عرب‌هاي منطقه بود، وقتي كه عراقي‌ها منطقه را در اشغال داشتند، او جاده‌ها را مين‌گذاري مي‌كرد كه عراقي‌ها به راحتي نتوانند رفت و آمد كنند.

در يكي از همين مين‌گذاري‌ها وقتي يك جايي گل بود، پاي خودش رفت روي مين و شهيد شد. حالا پسرش با سپاه همكاري مي‌كند و همين الآن جزء نفراتي بود كه با قايق داشتند مي‌رفتند ببينند سر آن چهار نفر چه بلايي آمده است. نكته جالب ديگر اين‌كه حسن باقري پرسيد: آيا به اين‌ها از نظر مالي خوب مي‌رسيد يا نه؟ او گفت: نه، اين‌ها افتخاري كار مي‌كنند.

راوي: ساعت 17:20 دقيقه است، روز 11/5/1361، به مقر لشكر 6 عراق آمديم و چون قرار شده بود ساعت 5 سرهنگ صيادشيرازي در مقر تيپ 3 بيايد، ما هم آمديم آن‌جا را پيدا كرديم و الآن در مقر
تيپ 3 هستيم. الآن برادر رشيد هم رسيد و دارد با برادر محسن صحبت مي‌كند. رشيد گزارش خودش و برادر رحيم را كه از خطوط پدافندي خودي در شمال منطقه از جمله خطوط لشكر 16 زرهي قزوين بازديد كرده‌اند، به برادر محسن مي‌دهد … چون كسي آمد (چاي و شربت آورد)، حسن باقري گفت ديگر بحث نشود.

برادر محسن: شربت را مي‌خوريم و مي‌رويم قرارگاه كربلا.

[پايان گزارش (صوتي) لحظه به لحظه راوي قرارگاه كربلا در تاريخ 11 /5 /1361]

مکان ضبط/ تهیه : 
شط علی
ارسال نظر