بهگزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، محسن رضایی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: میخواهم ماجرای فردی که بیشترین تأثیر را در زندگی بنده داشت، برایتان تعریف کنم.
بچه که بودم، به پدرم در گلهداری کمک میکردم. یک روز کنار جاده با همان
لباس چوپانی که به تن داشتم، یک نفر من را دید سوال هایی متعددی از من
پرسید. گفت: تو چرا به جای مدرسه اینجایی؟
گفتم: خب، من به پدرم کمک میکنم.
گفت: نه، تو باید مدرسه و کلاس بروی.
وقتی شرایطم را به او گفتم، به من تاکید کرد درس بخوان و از آن به بعد من
شبانه درس خواندم و کلاس اکابر رفتم. نکته جالب آن کلاس این بود که سن همه
دانشآموزانش مثل پدر و مادر خودم زیاد بود و کمسنترین عضو آن کلاس بودم.
هشت سالم بود. تقریبا دو سه ماهی که گذشت، یک شب مدیر مدرسه آمد سر کلاس و
گفت: این بچه بین شما چی میخواهد؟ برایش توضیح دادند که این صبحها به
پدرش در چوپانی کمک میکند و شبها برای درسخواندن میآید. من را خواست و
گفت: فردا با پدر و مادرت بیا مدرسه....فردایش پدر و مادر را بردم و او
گفت: این بچه با استعدادی است و بهتر است مدرسه روزانه درس بخواند. همان
سال اول به مدرسه روزانه آمدم و با اینکه یکی دو ماه از شروع درسها گذشته
بود، درنهایت آن سال شاگرد دوم شدم... آن مرد ناشناس که پای مرا به مدرسه
باز کرد، از مؤثرترین آدمها در زندگیام بود. بعدها که بزرگتر شدم، هر چه
سعی کردم آن مرد را پیدا کنم، موفق نشدم.
محسن رضایی