به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر رضایی، آنچه که در ادامه می خوانید دلنوشته تکان دهنده محسن رضایی و قاسم سلیمانی است که در مقدمه کتاب «فرماندهان ِ ورود ممنوع» منتشر شده است.
بسمه تعالی
خاطرات رزمندگان و فرماندهان بخش تخریب در دفاع مقدس پنجره ای به دنیای پاک و آسمانی عرفای بزرگ و پیامبران الهی است. آشنا شدن زمینیان از حال و هوای رویایی است که باور کردنش برای آنان سخت است.
اینجانب که بارها و بارها و در هر عملیاتی به دفعات زیاد
این عزیزان را می دیدم و گزارشات آنها را در خنثی کردن میادین مین و عبور آنها را
از انبوهی از استحکامات و کانال و سیم خاردار می شنیدم و در دل خود از آن همه
اخلاص و شجاعت از خودم خجالت می کشیدم.
و پس از هر عملیات که به من می گفتند فلان جوان خوش سیما که چند روز پیش به شما گزارش داد در عملیات شهید شده و یا جانباز شده است غم سنگینی همه وجودم را در بر می گرفت. بر شهدای این لشگر مخلص خدا درود می فرستم و امیدوارم که در آن دنیا با آنان محشور شوم و دست تک تک جانبازان تخریب را می بوسم. از آقای مخدومی و ولی زاده و سایر دوستان هم که این اثر تاریخی را تالیف کرده اند سپاسگذارم.
برادرتان محسن رضایی
جامانده از کاروان مردان خدا
93/3/16
بسم الله الرحمن الرحیم
فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیاه الدنیا بالاخره و من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجرا عظیما ( سوره نسا آیه 74 )
این کتاب رایحه ای است از بوستان معطر مردان مردی که بارها بر مسیر به انحراف رفته بشریت طریق جدیدی گشودند و خطی سرخ و ماندگار را برای گم نشدن ها و نیفتادن در انحراف ها نشان گذاری کردند. این کتاب که با همت مردان لمس کننده آن بوستان و استشمام کننده آن رایحه ها به تحریر در آمده است ذره نوشته ای است از حقیقت آن دنیای نادیده در نیمه های تاریک شب، آفریده ای که ملائکه الله با دیدن عظمتش سر بر سجده خاک نهادند و فریاد تبارک الله احسن الخالقین سر دادند.
سرگذشت مردان پاره پاره و تکه های بر زمین فرش شده برای عبور جند الله در حمایت از حزب الله، غنچه های آویزان بر بلندای سیم خاردارها، سرگذشت بی دست و پاها، سرگذشت چشم های بر خاک افتاده.
کلمه تخریب شاید برای آنچه می بایست در وصف آن جوانان و مردان با عظمت نقل کرد عبارت جامعی نباشد، وقتی نوبت به توصیف این مجموعه استشهادی فداکار می رسد، فکر و قلم از یافتن کلمه ای که قادر به ترسیم آن حقیقت باشد عاجز می ماند.
واژه تخریب و نام بچه های تخریب برای آشنایان جنگ ترسیمی است از نیمه های تاریک شب، انسان های شلاق زده بر ترس و دلهره، لبهایی که در زیر نور کم فروغ ماه در درون هزاران تله مرگ مشغول ذکر خداست، دست و پاهایی که برای زمین افتادن بی تابی می کنند، چشمان زیبایی که با دقت می نگرند و می جویند و برای حفظ دیدگان دیگری بر زمین می افتند.
همه اینها حوادث بی فریادی است که صدای آخ آن را هم، دشمن در چند قدمی نمی شنود. معبری که با سرخی خون، ترسیم عبور می کند و با ابدان بر زمین افتاده نشان گذاری می شود، تخریب یعنی نافله های پشت تله های مرگ، سجده های شکر پس از بازگشت، نه برای زنده ماندن بلکه برای توفیق حیات بخشیدن، تخریب یعنی ختم داوطلبانه زندگی خود برای حیات دیگران، تخریب یعنی قرائت کمیل و عاشورا که با جان خوانده می شد و کمتر عارفی چنین حضور حقیقی را به خود دیده است، تخریب قدم زدن در نزدیکترین سرزمین به خدا، مردانی که علی و فاطمه علیهم السلام و اولاد مطهرشان به دیدنشان آمدند، سرهای بر زانو گرفته ائمه، تخریب یعنی خنده کشته شده بر لبان فتح شده، مردی در انتهای معبر، مردان خفته بر طریق مرگ برای عبور بهشتیان به صراط نور.
چه بگویم؟! قلم از ترسیم عاجز، زبان از بیان قاصر و قلب از یاد آن غیر طاهر، تخریب یعنی جعفر زاده، اقبالی، طالبی، انجم شعاع، باقری، حسینی، اخلاصی و ...
یادگارانی که نامشان قلبم را می فشارد و یادشان ذکر روزانه ام است. اسماء حسنایی که خداوند به خلقتشان مباهات می کند.
آفرین و رحمت خداوند بر قلم و قدمی که آنها را نه برای خود آنها، بلکه برای این نسل تشنه بشناساند و بنمایاند.
قاسم سلیمانی
چگونه میشود سرنیزه را در قلب مین فرو کرد و نترسید؟ چگونه میشود دل در دل مین نگاه کردن را پیدا کرد؟ چگونه میتواند به جای نگاه کردن در چشمان فرزند کوچکش در چشمان مین نگاه کند؟چگونه میتواند بجای انتظار ندای همسرش منتظر ندای مین باشد؟چگونه به جای دستان گرم مادرش دستان مین را دردست گرفت؟
آری این که بود که به او گفت بیا.