سرلشکرمحسن رضایی، فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس گفت: آقای هاشمی در
زمان عملیات قادر در سال ۶۴ اعتراف کرد که بار اصلی جنگ بر دوش سپاه است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی، دبیر محترم مجمع تشخیص نصلحت نظام برای هر کسی که علاقهای به تاریخ دفاع
مقدس و رخدادهای این مقطع دارد، گفتوگو با سرلشکرمحسن رضایی فرصتی مغتنم و
ارزشمند است؛ مردی که هنوز اسرار فراوانی از سالهای جهاد و حماسه را در
سینه خود دارد و صد البته هنوز مشغلههای سیاسیاش، آن فراغت را برایش
فراهم نکرده است که تنها روی ثبت و ضبط میراثی که در سینه دارد متمرکز شود؛
میراثی ملی که باید به آیندگان تحویل داده و به صفحات زرین افتخارات و
حماسههای این سرزمین افزوده شود.
گفتوگو با فرمانده سپاه در جنگ، هرچند دربردارنده پرسشهایی آشناست که
سالهاست از سردار رضایی پرسیده میشود، این امتیاز را دارد که نکات
ناگفتهای نیز در پاسخهای ایشان بازتاب داده شده است.
خوانندگان و
علاقهمندان به تاریخ انقلاب و دفاع مقدس را به خواندن این گفتوگو ـ که
در روز دوشنبه، سوم مهر ماه ۱۳۹۱ انجام شده ـ است، دعوت میکنیم:
جنگ هشت ساله، فرصت چهارده ساله برای ما ایجاد کرد *
با سلام و تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. به نظر شما، امروز با
گذشت بیش از دو دهه از آغاز جنگ، از چه زاویهای باید این واقعه تاریخی را
بررسی کرد؟ * رضایی:
بسم الله الرحمن الرحیم. نخست باید روی این مهم تأکید دوبارهای داشته
باشم که جنگ آخرین کار در بسته اقدامات دشمنان انقلاب اسلامی برای مقابله
با ایران انقلابی بود و آنها اگر میتوانستند از یکسری کارهای دیگر مانند
کودتا کمک بگیرند و میتوانستند به اهدافشان برسند، هیچگاه وارد جنگ
نمیشدند.
بنابراین آنها با ورود به جنگ، آخرین و سختترین حربه
علیه انقلاب را به کار بستند و شکست خوردند و برای همین آن بسته تهدیدات
مختومه شد و تا چهارده سال پس از جنگ، سراغ این قبیل تهدیدات نرفتند.
جنگ
و تهدیدات پیش از آن امید بسیاری در اینها پدید آورده بودکه میتواند در
کار انقلاب خلل ایجاد کنند و برای همین، جنگ پایان بخشیدن به یک حوزه نظامی
نبود بلکه بحث تهدیدات دشمن را برای مدتی طولانی کنار گذاشت؛ بنابراین،
باید بررسی کنیم در عنصر جنگ چه چیزی بود که توانست تا سالها بعد دشمن را
از هر نوع اقدامی علیه ما بازدارد.
این یک پرسش بسیار مهمی است.
مگر جنگ به سر آنها چه آورد که دیگر نتوانستند کاری علیه ما طراحی کنند؟ در
حالی که پیش از جنگ ما میبینیم سال به سال مجموعهای از تهدیدات علیه ما
انجام شده است. شورشهای ضد انقلاب را دایم، کودتا داریم، ترور و انفجار
داریم و بعد جنگ اتفاق میافتد، ولی پس از جنگ تا چهارده سال کار خاصی
نکردند.
* عدد چهارده را که میفرماید دقیقا منظور چه زمانی است؟ * رضایی:
منظورم تا پیش از دو سال مانده بود به پایان دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی
است که بوش ایران را محور شرارت در دنیا معرفی کرد. یعنی تا پیش از روی
کار آمدن بوش و محور شرارت قرار دادن ایران ما حالت آتش بس داشتیم. یک حالت
تنش زدایی و فرصت گرفتن بین ما و غرب ایجاد شده بود. این مجال در دوره هشت
ساله آقای هاشمی و شش سال ابتدایی آقای خاتمی ایجاد شده بود؛ اما دو سال
مانده به پایان دوره آقای خاتمی بوش آن صحبت را میکند و این مسائل جدید
برای ما پدید میآید که تا امروز ادامه دارد. مثل جریان فتنه و در اوجش
تحریمهای اقتصادی و اقدامات بعدی که بعد از تحریمها انجام دادند.
بحران
سوریه هم در همین بسته است، حوادث انحرافی و فتنه در این بسته قرار دارد.
تحریمهای اقتصادی هم در همین بسته است و این یک بسته جدید است و ما باید
بالاخره در یک جایی سروته این بسته را هم بیاوریم.
و این بار باید
به گونهای برخورد کنیم به جای چهارده سال، تا دهها سال بعد از پیروزی
انقلاب هم دشمن فرصت پیدا نکند که به فکر ضربه زدن به جمهوری اسلامی باشد.
شش ماه پیش از آغاز جنگ منتظر حمله از سوی عراق یا ترکیه بودیم*
آیا شما به عنوان فرمانده سپاه در آن مقطع، شخصا احساس میکردید که جنگی
رخ خواهد داد و دشمن به ما حمله کند البته منظورم به جز تحرکات تجزیه
طلبانه در چهار طرف کشور است. *رضایی:
من تقریبا از فروردین سال ۱۳۵۹ احتمال جنگ را میدادم؛ یعنی شش ماه پیش از
اینکه جنگ آغاز شود. بهتر است بگویم نه به صورت قطعی اما این احتمال را
میدادم که عراق آغاز کننده جنگ باشد.
* گزینه بعدی چه بود؟ *رضایی:
احتمال بعدی که ما رویش فکر میکردیم کشور ترکیه بود، چون در اخبار و
اطلاعاتی که ما داشتیم، سلطنت طلبها در ترکیه جمع شده بودند و عمده کانون
تمرکز سلطنت طلبها در ترکیه بود. اما عراق را جدیتر میدیدیم. البته آن
روزها ذهن ما زیاد متمرکز روی جنگ خارجی نبود. زمانی که من وارد سپاه شدم و
اطلاعات سپاه را شکل دادم، عمده تهدیدات یکی شامل منافقین میشد و یکی
کودتاچیان.
کودتاچیان قبلا کودتا کرده بودند و از منافقین هم ذهنیت
داشتم و نظرم این بود که دست به اسلحه خواهند برد. تقریبا از سال ۵۳ که
انحراف در منافقین ایجاد شد، همیشه پس از آن مسأله منافقین برای من دغدغه
شده بود.
پس از پیروزی انقلاب هم در سال ۵۸ که امام قم بودند و
میخواستند با مسعود رجوی ملاقات کنند. من که به دیدار امام رفته بودم گفتم
اینها به امید گرفتن اعتبار خدمت شما میآیند. من آن زمان به عنوان مسئول
اطلاعات سپاه رفته بودم. امام کمی تأمل کردند و فرمودند اگر آمدند و
خواستند اعتبار بگیرند، من هم هر وقت که لازم باشد، این اعتبار را از آنها
پس میگیرم. ایشان در ادامه فرمودند شما تکلیف دارید با دقت تمام، اینها
را زیر نظر بگیرید.
خاطرهای از عملکرد منافقین در جنگ* از نقش منافقین در جنگ، نکته خاص دیگری هم بگویید؛ از آن نکتهها که کمتر تا به حال مطرح شده باشد.
*رضایی:
بحث منافقین باید در فرصتی دیگر مطرح شود، اما چون خواستید یک نکتهای را
که به نظرم میرسد عرض میکنم. موضوع مربوط به عملیات مرصاد است. در زمان
عملیات مرصاد، سازمان منافقین با اعضای خود در داخل زندانهای ایران هماهنگ
کرده بودند که هم زمان وارد عمل شوند. برنامهشان این بود که هر وقت از
کرمانشاه عبور کردند بالگردهای هوا نیروز را گرفته و با آن خود را به تهران
برسانند. با منافقین داخل زندان هماهنگ کرده بودند که در زندانها تشنج
ایجاد کنند و آنها را آزاد کرده و در شهرها وارد عمل بشوند. عمده
زندانیان منافقین در اوین بودند. قرار بود آنها را از اوین آزاد کرده و
مقر امام را گرفته و به تلویزیون حمله کنند.
اینکه من به شما
میگویم بنا بر اطلاعات رسمی است. در همین راستا در زندان سازماندهی و
آماده شده بودند تا همزمان با عملیات در جبهه غرب، وارد عمل بشوند. حتی
داخل زندانی شناسایی کرده بودند که از کدام در بیرون بیایند و جای اسلحهها
را شناسایی کرده بودند و اینکه چطور با نگهبانها درگیر بشوند. منافقین
همه چیز را طراحی کرده بودند. اما وقتی ما توانستیم قبل از کرمانشاه، در
تنگه چهار زبر جلوی ستون نظامی اینها را بگیریم، ماجرا پایان یافت.
اگر میشد جلوی آغاز جنگ را گرفت، بنی صدر این کار را میکرد*
یک شبههای مطرح است که در دوره اصلاحات مطرح شد و آن اینکه ما با
دیپلماسی فعال میتوانستیم کاری کنیم که جنگ آغاز نشود و اگر جنگ آغاز شده
است برای این است که نیروهای انقلابی این فضا را ایجاد کردند. شما فکر
میکنید اگر ما در عرصه دیپلماتیک کمی پختهتر بودیم میتوانستیم جلوی آغاز
جنگ را بگیریم. *رضایی:
جنگ پس از یکسری اقدامات علیه انقلاب شکل گرفت که بیشتر این کارها با
حمایت دولت عراق صورت گرفت. کودتاچیان با عراقیها هماهنگ بودند. شورشیان
کردستان با عراق در ارتباط بودند. درگیریهای که قبل از شهریور سال ۶۰
داشتیم و درگیریهای شدیدی که در مرز توسط عراق شکل گرفت. یعنی از روز
پیروزی انقلاب صدام در درگیری با ما بود و اینکه روابط دیپلماتیک و یا
مسالمت آمیز با ایران داشته باشد نبود. در همه این منازعات هم همیشه عراق
شروع کننده بود.
صدام حسین وقتی حسن البکر را کنار زد و رییس جمهور
شد، به عنوان اینکه ما با ایران درگیریم یک تسویه داخلی ایجاد کرد و به
این بهانه در واقع هم طرفداران ایران را زد، هم طرفداران سوریه و هم
طرفداران حزب کمونیست را. او در چند ماه هر سه گروه را قلع و کم کرده بود و
آشکارا گرایش به غرب از خود نشان داد. ایشان از اغاز حکومتش، به دنبال
گسترش قدرت خود بود. چطور ایران میتوانست با کسی که صرفا دنبال قدرت طلبی
است نزدیک شده و دیپلماسیاش کارآمد باشد. این را باید در نظر داشت که
اتفاقا در آن روزها، شرایط خوبی هم برای تعاملات دیپلماتیک با عراق وجود
داشت. دستگاه سیاست خارجی ما در اختیار بنی صدر بود و او گرایش به فرانسه
داشت و صدام هم با فرانسه ارتباط نزدیکی داشت. البته نهضت آزادی که دولت
موقت را در اختیار داشت، نسبت به عراق خیلی بد بین بود، چون به حزب بعث بد
بین بود و کار زیادی برای ارتباط گیری با عراق نمیکرد و دیپلماسیشان در
این باره بسیار ضعیف بود.
* علت این بدبینی چه بود؟ *رضایی: علتش
به دیدگاه نهضت آزادی به حوادث نهضت ملی شدن نفت برمیگشت. اینها به
عنوان جریانات ملی گرا، با شوروی و جریان چپ و حزب توده از دهه ۳۰ مشکل
داشتند و این برایشان یک گرایش سنتی بود که در برابر شوروی و چپ باید به
آمریکا نزدیک شد. عراق هم به عنوان اقمار شوروی شناخته میشد و حزب حاکمش
یک حزب کمونیستی بود. اما شخص بنی صدر به خاطر اینکه به اروپاییها تمایل
داشت، به ویژه فرانسه و حزب بعث عراق هم رابطه بسیار نزدیکی با فرانسه
داشت، نزدیک هفت، هشت ماهی که بنی صدر رئیس جمهور بود تا پیش از آغاز جنگ
فرصت خوبی بود برای او که تعاملی با عراق داشته باشند. ولی به نظر من اگر
همین نقطه قوتها هم فعال میشد باز جنگ رخ میداد. این جنگ به باور من
اجتناب ناپذیر بود.
شوروی و آمریکا بر سر حمله عراق به ایران معامله کردند* چرا از طریق دیپلماسی، شوروی را فعال نکردیم که جلوی عراق را بگیرد؟ *رضایی:
دلیلش این بود که صدام راه غرب را در پیش گرفته بود و به غرب نزدیک میشد و
از شوروی کم کم فاصله میگرفت. و بعد هم دیدیم که قبل از جنگ برژینسکی به
عراق آمد و به آنها به توافق رسید. صدام میخواست مطمئن شود که اگر وارد
جنگ با ایران شود، آمریکا از ایران حمایت نمیکند. چون میدانست اگر آمریکا
موشکها و تجهیزات نظامیاش را در اختیار ایران بگذارد، دیگر عراق توان
شکست دادنش را ندارد. عراق میخواست به کشوری که دست و پایش بسته است به
آسانی حمله کند و برای اینکه دست و پای ایران را بسته ببیند، باید با
آمریکا به توافق میرسید. لذا خیلی آشکار از شوروی فاصله گرفت و به
آمریکاییها نزدیک شد. از سوی دیگر، بین آمریکا و شوروی بر سر حمله به
افغانستان توافق شده بود. شورویها هم نگران بودند که در صورت حمله به
افغانستان، با واکنش شدید آمریکا روبهرو شوند؛ بنابراین، آمریکاییها آنجا
سکوت کردند و شوروی هم اینجا سکوت کرد و یک معاملهای در سطح منطقه انجام
شد که عراق بیاید در جبهه آمریکا نقش ایفا کند و افغانستان هم در جبهه
شوروی بماند؛ بنابراین تا مدتها برخوردی که آمریکا در افغانستان کرد ضعیف و
فرمایشی بود.
بنی صدر به دنبال پیروزی در جبهه بود تا با رقبای داخلیاش تسویه حساب کند* درباره عملکرد بنی صدر در جنگ دو دیدگاه وجود دارد. یکی اینکه او را به ندانم کاری متهم میکند و دیگری که به خیانت. نظر شما چیست؟ * رضایی:
به نظر من بنی صدر تا چهاردهم اسفند ندانم کاری کرد ولی از چهاردهم اسفند
تا ۲۶ خرداد که از ریاست جمهوری عزل شد، خیانت کرد. چون در این مدت او با
منافقین و دمکراتها رسما متحد شد و جبههای علیه انقلاب درست کرد. اینجا
دیگر نمیتوانیم بگوییم او ندانمکاری کرده است. چون این گروهها
درگیریشان با ایران مسلم بود و در چهارده اسفند، در سخنرانی بنی صدر اکثر
از این گروهها بودند که از او حمایت میکردند. اگر بنی صدر بعد از چهاردهم
اسفند صف خودش را از اینها جدا میکرد میتوانستیم بگوییم خیانت نکرده
است. امام (ره) بعد از چهاردهم اسفند به حاج احمد آقا فرمودند کار بنی صدر
تمام شد. این سخن را ایشان بعد از سخنرانی بنی صدر در آن روز بیان کرده
بودند در حالی که پیش از آن از ایشان حمایت میکردند.
بنی صدر در عملیات هویزه به دنبال پیروزی بود. آنجا ناکارآمدی بنی صدر و سیستمش کار دستش داد.
این
موضوع مهمی است. تاریخ باید به کاملترین و صادقانهترین نحو ممکن بیان
شود. ما باید هر دو مرحله زندگی بنی صدر را در نظر بگیریم. دیدن واقعیت است
که به ما قابلیت درس اندوزی میدهد. بنی صدر که مجموعهای از ندانم کاری،
غرور و تکبر، داشت، خیلی هم دوست داشت، عملیات هویزه را با پیروزی پشت سر
بگذارد و با این پیروزی، پروژه خودش را که قبضه کامل قدرت و با سرعت و
سهولت بود را محقق کند. اگر واقعا او در هویزه موفق میشد دیگر کسی حریفش
نبود. ایشان به عنوان یک قهرمان ملی در پشت جبهه قدرت عمل بالایی به دست
میآورد و از این قدرت برای تسویه حساب با رقبا بهره میبرد.
تا مدتها هیچ کس روی سپاه به عنوان تکیهگاه جنگ حساب نمیکرد*
پرسشی که برای ما مطرح است این که بنیصدر چندین بار با آن سیستم فکری
خودش در جنگ عمل کرد اما نتیجهای نگرفت، چرا حتی یک بار هم مثل سیاستمدار
عاقل فکر نکرد که راه دیگری را امتحان کند و مثلا به بچههای سپاه میدان
عمل بدهد تا در جنگ نقش جدی تری پیدا کنند؟ *رضایی:
بنیصدر از آغاز با بچههای انقلاب مخالف بود، پس چطور میتوانست با آنها
کنار بیاید؟ اعتقادات بنیصدر در خیانتش موثر بود. او یک لیبرال مغرور
بود، یعنی نمیتوانست با بچههای انقلاب تعامل پیدا کند. البته یک واقعیتی
دیگری هم بود. آن سپاهی که بعدا به ظهور رسید، هیچ کس فکرش را نمیکرد. حتی
دوستان انقلاب هم چنین فکری نمیکردند که بشود به سپاه برای جنگ با عراق
تکیه کرد.
* اما آن روزها خیلی بحث بود که بنی صدر به سپاه جفا میکند و اجازه کار نمیدهد و از این قبیل گلهها. *رضایی:
درست است. خودیها همیشه از محرومیتها و کم لطفیها در حق سپاه شکایت
میکردند اما بیشترین آمال آنها این بود این بچهها مظلوم نباشند.
صحبتهای شهید رجایی را در جریان دیدارش از جبهه، شهید حسن باقری یادداشت
کرده است. ایشان هم باور نمیکرد که سپاه بتواند انسجام خود را به دست
آورد. حتی فرماندهان ما هم باور نمیکردند سپاه در جنگ به این همه پیشرفت
دست پیدا کند. حداکثر شکایتشان این بود که چرا بنیصدر ظلم میکند، چرا
مهمات لازم را به اینها نمیدهد تا حداقل آنها هم بتوانند یک گوشه کار
جنگ را بگیرند. ولی به هیچ وجه باور نمیکردند سپاهی درست کنند که بالاتر
از ارتشی بشودکه ۵۰، ۶۰ سال روی آن کار شده بود. من برای درک بیشتر شما از
این ماجرا، به نکته بسیار مهم تری اشاره میکنم. آقای هاشمی در عملیات قادر
در سال ۶۴ اعتراف کرد که بار اصلی جنگ بر دوش سپاه است.
امام یک سال پیش از پایان جنگ لفظ «فاجعه» استفاده کرد* این نکته مهم و کمتر مطرح شدهای است؛ یعنی حتی پس از فتح خرمشهر، هنوز نگاه مسئولانی مثل آقای هاشمی نسبت به سپاه این بود؟ *رضایی: مسئولین
بیشتر این موضوع را نمیدانستند. آنها زمانی متوجه شدند که دو، سه سال
مانده بود به آخر جنگ. من صدها صفحه سند دارم که برای انتشارشان مردد هستم
چون فحوای همه آن شکایت از آقایان است. حتی یک روز امام، حاج احمد آقا را
خواستند و یکی از این نامههای مرا خطاب به مسئولین وقت نشان ایشان دادند و
گفتند ببین آقا محسن چه مینویسند. اول نامه مینویسند سروران عزیز و در
ادامه آنها را نقد میکند. این جریان را احمد آقا برای من تعریف کرد. امام
گفته بودند این نامهها را بدهید آقایان بخوانند، نکند خطری پیش بیاید.
حضرت امام روزی خطاب به آقای هاشمی و مقام معظم رهبری نوشتند که امکاناتی
را به سپاه بدهند که مبادا خطری پیش بیاید و فاجعهای رخ دهد. به کار بردن
لفظ فاجعه از طرف حضرت امام نشان میدهد. ایشان یک سال قبل از حملات عراق و
پذیرش قطعنامه ۵۹۸ حوادث را پیش بینی میکردند.
* این لفظ را در چه مقطعی به کار بردند؟ * رضایی: این نامه را من پس از عملیات کربلای ۸ در فروردین ۱۳۶۶نوشتم. کلمه فاجعه یک سال قبل از پایان جنگ استفاده شد.
آتش بس پس از فتح خرمشهر به معنای دادن موضع برتر به بعثیها بود* یک سوال تکراری! چرا بعد از فتح خرمشهر جنگ ادامه پیدا کرد؟
*رضایی:
نخست اینکه بعد از فتح خرمشهر، هیچ پیشنهاد صلحی به ایران داده نشد. فقط
میگفتند آتش بس. در حالی که آتش بس، نتیجهای جز این نداشت که صدام فرصتی
داشته باشد برای آماده شدن جهت ادامه جنگ. در همه دنیا، آتش بس و صلح،
مفهوم جدا از هم دارد و هر کدام هم پیامدهایی دارند. ما نمیتوانستیم
پیشنهاد آتش بس را قبول کنیم. چون همان گونه که گفتم فرصتی بود برای صدام.
اما هیچ صلحی پیشنهاد نشده بود که ایران رد کرده باشد. مسأله دیگر آن است
که آتش بس باید در شرایط متوازن انجام شود تا پذیرفته شود، نه اینکه طرف
شما روی قله باشد و شما در دامنه. آتش بس در اینجا به نفع کسی است که روی
قله است و آن زمان عراق در قله بود. اما اگر هر دو طرف در قله باشند، حالت
توازن برقرار است و حتی اگر نیت سیاسی باشد، در عرصه نظامی قابل قبول است.
اما این آتش بس از نظر نظامی هم پذیرفته نبود. این در حالی بود که عراق در
چند متری خرمشهر بود و میتوانست با اسلحه انفرادی و خمپاره شصت، بچهها را
در شهر بزند اما ما برای هدف قرار دادن نزدیکترین شهر یعنی بصره که نزدیک
۲۰ کیلومتر فاصله داشت، باید موشک با برد ۲۵ کیلومتر شلیک می کردیم و این
عدم توازن به نفع عراق بود.
دلیل دیگر این بود که حداقل هزار
کیلومتر مربع از سرزمینهای ما در دست عراق بود که نقاط استراتژیک و حساسی
هم بود. نفت شهر با آن میزان چاههای نفت در اشغال بود. ارتفاعات قصر شیرین
در دست دشمن بود. ارتفاعات مهمی در تصرف دشمن بود که تا کیلومترها
دشتهای مقابلش را در دید و تیررس قرار میداد. اتفاقا صدام از همان
روزهای آغاز جنگ میگفت آتش بس میخواهیم، چون آتش بس در آن مرحله یعنی
زمینهایی که آنها تصرف کرده بودند همچنان دستشان باقی میماند و یک موضع
برتر در مذاکرات سیاسی دست آنها بود.
حاج احمد متوسلیان باور نمیکرد میشود یک «تیپ» از پاسداران تشکیل داد * خاطرهای برایمان بیان کنید که مظلومیت بچههای سپاه را در ابتدای جنگ برای ما روشنتر کند*رضایی:
من پس از عملیات طریق القدس رفتم به غرب کشور. رفتیم پاوه که همت آنجا
بود. جایی بود به نام نودشه که بچههای تهران آنجا بودند. صبح زود از آنجا
راه افتادیم و رسیدیم مریوان. جاده در تیررس دشمن بود. راه طولانی بود و یک
ساعت در راه بودیم. هر آن ممکن بود با قناسه و یا دوشکا ما را بزنند. لذا
برای همین تا آفتاب درآمد رفتیم مریوان. آنجا به حاج احمد متوسلیان گفتم
شما بیایید در جنوب یک تیپ درست کنید. ایشان با تعجب زیادی گفت ما یک تیپ
درست کنیم!؟ یعنی اصلا برایش باور کردنی نبود که ما میخواهیم با کمک او و
افراد ایشان یک تیپ درست کنیم. دوستان ما تصورشان از تیپ، خیلی بزرگ بود
تیپهای ارتش با آن حجم تجهیزات و امکانات و تشکیلات ستادی و رزمی را
میدیدند از بس در مظلومیت و محرومیت بودند وقتی گفتیم تیپ درست کنید، حیرت
کردند و به رغم اعتماد به نفس زیادی که در این نیروها مثل متوسلیان و
کاظمی و همت وجود داشت، برایشان یک آرزو بود که بتوانند به چنین سطحی از
لحاظ نظامی برسند.
* تا قبل از این تاریخ، یگانهای سپاه در چه قالبهایی بودند؟ *رضایی:
تا قبل از این ما تیپ و گردان نداشتیم. محور داشتیم. مثلا محور دارخوین یا
محور سوسنگرد یا محور مثلا احمد کاظمی. این محورها هر کدام یک فرمانده
داشتند. مثلا محور دارخوین فرماندهاش حسین خرازی بود. محور ایستگاه ۷ را
احمد کاظمی داشت. ما بعد از عملیات ثامن الائمه گردانهایمان را تشکیل
دادیم. یعنی نیروهای فعال در همین محورها، تبدیل شدند به گردان. از عملیات
طریق القدس هم تیپها را تشکیل دادیم. در فتح المبین و بیتالمقدس هم
تیپهایمان را توسعه دادیم. مثلا در فتح المبین حدود ۸ تیپ و بعد در
بیتالمقدس ۱۲ تیپ داشتیم که تیپها متشکل از ۲۰ گردان بود، یعنی عملا لشکر
شده بودند اما ما هنوز لفظ لشکر را درباره آنها به کار نمیبردیم.
* اما از همان آغاز تشکیل سپاه؛ در پادگان ولی عصر (عج) ۹ گردان وجود دارد. *رضایی:
گردانهای نهگانه در پادگان ولی عصر (عج) برای مقابله با ضدانقلاب اعزام
میشدند و نیروهایش در شهرهای مختلف کردستان یا جاهای دیگر مسئولیت
داشتند. برخی از بچههای این گردانها هم در محورهای غرب در بازی دراز
میجنگیدند. عرض من درباره یگانهای رزمی در جبهه جنوب بود.
سختترین روزهای من در جنگ* سختترین مرحله جنگ برای شما چه بود؟ جایی که حتی آرزوی مرگ کرده باشید. *رضایی:
پذیرش قطعنامه، وقتی امام قطعنامه را پذیرفت هیچ چیزی روشن نبود. از آن
طرف هم عراق آمده و همه دستاوردهای ما را گرفته بود. هر روز یک جایی را پس
میگرفت و میآمد جلو و ما مانده بودیم آیا با این تصمیمی که گرفتیم، عراق
پس از رسیدن به مرز، سر مرز میماند. فشار عجیبی روی من بود. آن زمان
سختترین روزها برای من بود.