به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی،دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام و یار دیرین شهید احمد کاظمی، در بخشی از خاطرات خود در خصوص این شهید گرانقدرچنین بیان کرد: احمد در لباس یک چریک احمد قبل از انقلاب در سن 17 سالگی به فلسطین رفت و با اینکه پس از چند هفته تعدادی از دوستانش طاقت نیاورده و به ایران بازگشتند ولی او سختیهای آنجا را تحمل کرد و خود را با شرایط آنها تطبیق داد و شش ماه علیه اسرائیل به مبارزه ادامه داد. او به فلسطینیها انتقاد داشت که چرا دختر و پسر قاطی هستند و مسائل دینی را رعایت نمیکنند لذا پس از شش ماه به ایران برگشت و به آنها گفته بود تا زمانیکه خدا را در کارهایتان دخالت ندهید موفق نخواهید شد. احمد در سالهای 1356 و 1357 در تظاهرات و راهپیمایی و پخش اعلامیه و شعارنویسی فعال بود. در آخرین محرم قبل از پیروزی انقلاب، مأمورین ساواک او را در میان دسته عزاداری شناسایی و بازداشت میکنند. چند ماهی در زندان ساواک بود که به شدت او را شکنجه کرده بودند، پاسبانی با چکمه به دهان احمد کوبیده بود که تا یک ماه پس از آزادی خونریزی بینی داشت. پس از پیروزی انقلاب، مسئولین قضایی نجفآباد از ایشان میخواهند که شکنجهگرانش را معرفی کند تا آنها را محاکمه کنند، او زیر بار نمیرود و میگوید انقلاب، آنها را تنبیه کرده است. جالب است که یکی از همین افراد، چند سال قبل از شهادت احمد، برای انتقال فرزندش از دانشگاه آزاد یک شهر به شهر دیگر از احمد کاظمی طلب کمک کرده بود و او هم به دانشگاه آزاد توصیه کرده بود که مشکل ایشان را حل کنید. عبور از تنگه رقابیه در عملیات فتحالمبین نیروهای سپاه و ارتش را در چهار محور و تحت چهار قرارگاه سازماندهی کردیم، تیپ8 نجف اشرف به فرماندهی احمد کاظمی را به قرارگاه فتح به فرماندهی برادر رشید واگذار کردیم و باز شدن تنگه زلیجان و عبور نیروها از آن تنگه و محاصره دشمن در تنگه رقابیه را بر عهده احمد کاظمی سپردیم. با برادران مهندسی سپاه و جهاد به آن منطقه رفتیم، عدهای میگفتند سه ماه طول میکشد تا با فعالیتهای مهندسی و خاکبرداری این تنگه باز شود ولی ظرف یک ماه باید تنگه را باز میکردیم. پس از آنکه احمد کاظمی مسئولیت آن محور را به عهده گرفت عامل مهمی برای تشویق مهندسین سپاه و جهاد سازندگی شد و در کمتر از دو ماه ، تنگه برای عبور نیروها و خودرو آماده شد. البته دوستان جهاد سازندگی زحمت اصلی را کشیدند و مهندسی سپاه هم مؤثر بود. در عملیات فتحالمبین، احمد کاظمی، تیپ8 نجف را با کمک شهید مهدی باکری از تنگه رقابیه عبور داد و تقریباً بیش از بیست کیلومتر نیروها را از رملهای پشت ارتفاعات میشداغ عبور داد و از پشت سر، نیروهای دشمن را در تنگه رقابیه به محاصره درآوردند و تنگه رقابیه را که یکی از دروازههای عملیات فتحالمبین محسوب میشد باز کردند. وقتی پس از عملیات به او گفتم، احمد، تو برای باز کردن تنگه زحمت زیادی کشیدی، در پاسخ گفت: زلیجان را خدا شکافت. احمد، اولین گیرنده پیام مقاومت امام در جزایر مجنون در عملیات خیبر، احمد نقش مؤثری ایفا کرد. نیروهای ما در عملیات خیبر به دو منطقه حساس دشمن حمله کردند یکی منطقه دجله و دیگری جزایر خیبر. در منطقه دجله پس از یک هفته جنگیدن به دلیل مشکلات در مهمات رسانی در عقبه و نبودن آتش توپخانه ناچار به عقبنشینی شدیم و تنها جزایر خیبر در دست ما بود. در روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام(ره) تلفنی پیام حضرت امام(ره) را به من دادند که به فرماندهان سپاه بگویید جزایر خیبر را باید حفظ کنند. من به اولین کسی که بیسیم زدم احمد کاظمی بود چون او مهمترین خط جزیره جنوبی (یعنی سیلبند غربی) را در اختیار داشت و روی آن سنگربندی کرده بود و دفاع میکرد، سیلبند میانی در اختیار شهید مهدی باکری و سیلبند شرقی دراختیار لشکر27 و برادرمان شهید همت بود. اگر سیلبند غربی سقوط میکرد، سیلبندهای میانی و شرقی هم قابل نگه داشتن نبود. به محض اینکه احمد کاظمی پیام امام (ره) را از من شنید، گفت: چشم، چشم و اتفاقاً چون خیال دشمن از دجله و طلائیه راحت شده بود، تمام آتشها و نیروهای خود را در جزایر خیبر متمرکز کرد و چندین شبانهروز به صورت مستمر به جزایر حمله میکرد و آتش میریخت ولی احمد کاظمی مقاومت کرد و پس از دو هفته مقاومت که به قرارگاه مرکزی برای ارائه گزارش آمد، سر و صورتش خاک گرفته و از دود آتش خمپاره و توپها و بمبارانها سیاه شده و بسیار خسته و ژولیده بود. او را بغل کردم و بوسیدم و گفتم احمد، تو خیلی زحمت کشیدی. گفت: وقتی که پیام امام(ره) را به من دادید من همه نیروهایم را صدا زدم و گفتم اینجا عاشورا است باید به هر قیمتی شده جزیره را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم و کنار رزمندگان جنگیدیم. در عملیات خیبر ما باید در یک منطقه آبگرفتگی عظیمی که دریاچه باتلاقی 40 - 50 کیلومتر در 100 کیلومتر را تشکیل میداد میجنگیدیم و آن منطقه را قبل از عملیات به مدت بیش از شش ماه دور از چشم همه حتی فرماندهان تیپها و لشکرهای خودمان و توسط یک قرارگاه اطلاعاتی، مهندسی به نام نصرت آماده میکردیم، زیرا که چشممان از لو رفتن دو عملیات رمضان و والفجر مقدماتی ترسیده بود و رعایت غافلگیری برایمان بسیار مهم و حیاتی بود. فرماندهان را چند گروه کرده بودیم که از چند ماه قبل از عملیات نسبت به منطقه توجیه کنیم، اولین گروه ، ازجمله آقایان احمد کاظمی، حسین خرازی، و حاج همت را انتخاب کردیم در بندرعباس کنار خلیجفارس، دریا را به آنها نشان دادم و گفتم که در یک جایی مثل اینجا میخواهیم بجنگیم، نظرتان چیست؟ من دو مسئله را در پاسخ آنها پیگیری میکردم یکی عکسالعمل آنها از نظر روحی و روانی که لشکرهای زمینی که میخواهند در مناطق آبی بجنگند عکس العملشان چیست؟ و دوم از نظرات کارشناسی آنها استفاده کنیم. عجیب بود که در موضوع اول، هر سه نفر عکسالعمل طبیعی و مثبت از خود نشان دادند، مسئله کارشناسی، سؤالات و ابهاماتی داشت که تا قبل از عملیات آنها را حل کردیم. بهترین یگان نمونه در عملیات ارتش عملیات قادر را برادرم شهید صیاد شیرازی به آقای هاشمی و مقام معظم رهبری پیشنهاد کرده بود، پذیرفتند که ارتش در شمال غرب و در منطقه مرزی اشنویه عمل کند. شهید صیاد از سپاه خواسته بود که چند یگان با او مأمور شوند ، از جمله لشکر8 نجف اشرف. احمد کاظمی به سختی قبول کرد و میگفت: نتیجه این عملیات برای من روشن است، دستاوردی نخواهد داشت. من شرایط جنگ و وضعیت فرماندهی و هماهنگی را به او گفتم. احمد قبول کرد و پای کار رفت و من هم برای اینکه حرف و حدیثی طرح نشود خودم هم به قرارگاه عملیاتی رفتم و کنار برادرم صیاد بودم که اگر ناهماهنگی پیش آمد حل کنم. در آن عملیات اگر چه موفقیتی حاصل نشد ولی بهترین یگان عملکننده، لشکر8 نجف اشرف بود که برادرمان صیاد هم به آن اعتراف داشت. پایان آفند خارجی شروع پدافند داخلی پس از جنگ، اگرچه تا چند سال یگانها در خطوط دفاعی و مرزی بودند ولی سرکشی فرماندهان به خانوادههای خود و آمدن به تهران زیاد شده بود، از طرف دیگر چون درگیری و زد و خورد هم وجود نداشت یک حالت استراحت پیدا شده بود، اما در قرارگاه حمزه، سالی چند صدنفر شهید میشدند و سازمان امنیت و اطلاعات عراق هم به شدت از ضدانقلاب حمایت میکرد. با وجود تلاش فراوانی که برادرانی همچون شهید بروجردی و سردار ایزدی و سردار هدایت در آنجا به عمل آورده بودند ولی ناامنی ریشهکن نشده بود. در سال 71، شدت حملات ضدانقلاب در کردستان و منطقه قرارگاه حمزه شدت گرفت. هنوز وضع جنگ روشن نشده بود و لشکرهای ارتش و سپاه در سراسر مرزها مستقر بودند. فرماندهان را در تهران جمع کردیم و به آنها گفتیم که هر کدامتان چند گردان برای کمک به قرارگاه حمزه بفرستید. هیچ کس اعلان آمادگی نکرد. من ناچار شدم تحلیلی از شرایط کشور و نقشههای صدام پس از آتشبس و پذیرفتن قطعنامه 598 را برای فرماندهان بگویم. صحبت من که تمام شد احمد اجازه گرفت و صحبت کرد و گفت: من نمیدانستم شرایط این طور است که شما گفتید، من هفت گردان نیرو دارم و آماده کمک هستم. سال 72 آقای احمد کاظمی را صدا زدیم و گفتیم که به قرارگاه حمزه برود و فرماندهی آن منطقه را بر عهده بگیرد، پذیرفت و با وجود آنکه میدانست شرایط قرارگاه حمزه مشابه شرایط جنگی، نیاز به صرف وقت و رفتن به یک محیط مخاطرهآمیز است ولی با آغوش باز از این مأموریت استقبال کرد. احمد طی چهار سال، توانست منطقه را کاملاً امن کند. ایشان با به کارگیری عشایر کرد و پیشمرگان مسلمان کرد که از زمان شهید بروجردی با ما همکاری میکردند امنیت را به نحوی در کردستان به وجود آورد که معروف شده بود امنیت در آنجا بهتر از تهران است. به خصوص در انتخابات مجلس پنجم که در زمان فرماندهی ایشان صورت گرفت، حتی روستاهای کردستان هم در انتخابات شرکت کردند. پس از آنکه احمد کاظمی منطقه کردستان را تا مرز، پاکسازی کرد و عوامل ضد انقلاب را در داخل کشور منهدم نمود آنها به داخل خاک عراق گریختند و در آنجا در یک منطقه وسیعی به نام کوی سنجق در صد کیلومتری مرز ایران و در پوشش ارتش امریکا و عراق قرار گرفتند. برای خودشان خوابگاه، مدرسه، سالنهای ورزشی و خانههای مسکونی احداث کرده بودند، از امکانات ارتش عراق هم بهره میگرفتند، در فصل تابستان به ایران میآمدند و به آزار مردم و مینگذاری میپرداختند و از مردم یارمتی و پول جمعآوری میکردند و برای استراحت در زمستان به آن طرف مرز میرفتند. احمد کاظمی پیشنهاد داد که یک فشاری باید به آنها بیاوریم. از ایشان خواستیم که طرحی را برای تصویب ارائه کنند و چون باید به خارج مرز میرفتیم از مقام معظم رهبری اجازه گرفتیم. طرح ایشان تصویب شد و با قریب هفتصد وسیله نقلیه که پر از نیرو و مهمات و توپخانه و خمپارهانداز بود به داخل خاک عراق رفتند آن منطقه را محاصره کردند و سپس آتشها را روی آنها گشودند. چند ساعتی نگذشته بود که دبیر کل حزب دمکرات عراق و شورای مرکزی آنها از آقای طالبانی خواستند که وساطت کند و با وساطت ایشان یک قرارداد مبنی بر کنار گذاشتن اسلحه توسط دمکرات و دست از اقدام مسلحانه کشیدن آنها تنظیم شد و در هنگامی که احمد نیروها را به سوی ایران هدایت میکرد هواپیماهای اف16 امریکا روی ستون ایشان شیرجه میرفتند ولی تیراندازی نمیکردند. احمد تماس گرفت و موقعیت را توضیح داد. مقداری اضطراب داشت، گفتم تا تیراندازی نکردهاند شما کاری نکنید، آن موقع هم حتماً سؤال کنید. احمد کاظمی با مهارت و توانمندی خاص، نیروها را سالم به ایران رسانید و کوچکترین آسیبی هم به نیروهایش وارد نشد. احمد در قرارگاه حمزه ، استقلال سپاه را در مقابل وزارت کشور، وزارت اطلاعات و سایر نهادهای حکومتی و نیز ابهت و صلابت سپاه را درمقابل ضد انقلاب حفظ کرد. بارها افرادی مثل آقای سعید امامی و دادستانی نیروهای مسلح با ایشان اختلاف پیدا میکردند و خواهان کوتاه آمدن ایشان از برخی خطمشیها و تصمیمات میشدند ولی احمد، اصول پاسداری و منافع نظام را به شدت حفظ میکرد و از آنها کوتاه نمیآمد. سفر مقام معظم رهبری به منطقه قرارگاه حمزه: گروهی برای فراهم کردن مقدمات سفر مقام معظم رهبری به منطقه قرارگاه حمزه عزیمت کردند. این گروه پس از چندین روز که به تهران آمدند، گفتند: تمام مسئولین منطقه میگویند این سفر ممکن است با مخاطراتی همراه باشد و نظر منفی دادهاند تنها کسی که میگوید سفر انجام شود، احمد کاظمی است. از من خواستند که نظر بدهم به رئیس دفترم گفتم نظر احمد را بگیرید، ایشان که با احمد تماس گرفته بود، احمد کاظمی گفته بود: با من، من مسئولیت سفر را به عهده میگیرم. بلافاصله به آقای وحید مسئول سفرهای آقا گفتم نظر من موافق است، مطمئن باشید که چیزی را که احمد کاظمی تأیید کند، بدون عیب و نقص خواهد بود. بعد هم مقام معظم رهبری نظر ما را پذیرفتند و سفر انجام شد که تأثیر بسیار مثبت و برکات فراوانی در منطقه داشت. احمد و خانواده همسر شهید احمد کاظمی از یک خانواده انقلابی و متدین در نجفآباد هستند. آقای ایزدی(پدر خانم احمد کاظمی) در موقعی که احمد برای خواستگاری میرود با برادرش مشورت میکند. برادرش به او میگوید شما بدانید که احمد کاظمی جزء شهدا خواهد بود و با این فرض تصمیم بگیر و ایشان و دخترشان با همین فرض که احمد در دفاع مقدس یا بعد از آن شهید میشود، به خواستگاری احمد کاظمی از دخترشان، پاسخ مثبت دادند. زمانی که احمد کاظمی در جنگ بود، خیلی کم فرصت میکرد به خانوادهشان سرکشی کند. در کوران عملیات کربلای 5 که مرتب با فرماندهان و احمد صحبت میکردیم و دستورات عملیاتی میدادیم از نجفآباد تماس گرفتند که خدای متعال یک فرزند پسر به احمد داده است. فکر کردم بد نیست وسط عملیات و جنگ و زد و خورد، این خبر را به احمد بدهم وقتی به او بیسیم زدم و گفتم خدا به تو یک هدیه و نعمتی داده است او فکر کرد که یکی از واحدهای او موفقیتی به دست آورده و با خوشحالی پرسید که چی شده؟ گفتم خدا به تو <محمد> داده است یک فرزند پسر. کمی مکث کرد و بعد گفت خیلی خوب بعد از عملیات را ایشان میبینم . یک لحظه فکر کردم در همان لحظهای که مکث کرد با خودش یک جهاد با نفس انجام داد. ایشان از زمانی که فرماندهی لشکر8 نجف در اصفهان مستقر شد و پس از جنگ برای مدتی فرصت کرده بود که به خانوادهشان سر بزند لکن وقتی که به قرارگاه حمزه در ارومیه رفتند، خانوادهشان در اصفهان ماندند. چند بار به ایشان گفتم خانهای در تهران بگیریم که هر وقت میآیی تهران برای گزارش دادن، خانوادهتان همین جا باشد، قبول نمیکرد. یک سالی از جنگ گذشته بود احساس کردم ممکن است فرماندهان به سوی تجملات بروند بخشنامهای کردم و به همه فرماندهان ابلاغ شد که مراقب باشید که دفاترتان تجملاتی نشوند یک روز پس از این بخشنامه با آقای رسولزاده تماس گرفته بود که اگر در ساختمان خانهمان، سنگ به کار ببرم این هم مصداق تجمل خواهد بود؟ و از ایشان خواسته بودند که از من سؤال کنند. نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان بود. در موقع بیماری مادرش خیلی بیتابی میکرد که او را مداوا کند. وقتی وضع مادرش را برایم بازگو کرد، به آقای دکتر ملکزاده پیغام دادم که به مادر احمد کاظمی رسیدگی کنید. رییس دفتر ما وقتی که پیگیری ما را به آقای احمد کاظمی گفته بود بغض گلوی احمد را گرفته بود. دلباخته حسین و مهدی احمد به شهدا به خصوص به شهید مهدی باکری و حسین خرازی دلباختگی داشت. همیشه از آنها یاد میکرد. به اصفهان که میرفت حتماً به مزار حسین خرازی هم سر میزد و برخی همراهان ایشان از شدت گریههای احمد کاظمی به گریه میافتادند. در هیچ سخنرانیای نبود که او از شهدا یاد نکند. حتی در محافل خودمانی هم از شهیدان یاد میکرد. این مراسم افطار که هر ساله فرماندهان و مسئولان دفاع مقدس در ماه رمضان در منزل ما تشریف میآوردند هر وقت احمد سخنی یا خاطرهای نقل میکرد از شهیدان یاد میکرد. حتماً این فیلمی که خاطره احمد از آخرین تماسش با شهید باکری است از صدا و سیما دیدهاید. یکی از برادران احمد میگفت: پیرزنی در نجفآباد سراغ احمد کاظمی را میگرفت وقتی احمد برای سرکشی به شهر آمد به او گفتیم و آن پیرزن با احمد ملاقاتی کرد و هفته بعد پسر آن پیرزن آمد از من تشکر کرد و گفت که احمد مشکل مرا حل کرد (احمد بخشی از ارثیه پدر و مادرش را به آن پیرزن داده بود تا با پرداختن دیه، از زندان رفتن پسرش جلوگیری کند.) اهل سیاست و نه سیاسی کار احمد کاظمی خیلی به امام(ره) و اهداف و تفکرات ایشان معتقد بود. سعی میکرد در موضعگیریهای خود بیشتر امام(ره) را دخالت دهد. بعد از امام(ره) هم تابع محض رهبری حضرت آیتالله خامنهای بود و با وجود آنکه نظراتی در رابطه با اداره بهتر کشور و نیروهای مسلح داشت ولی به موضوع تبعیت از رهبری از روی شعور سیاسی و صمیمانه و از صمیم قلب، معتقد بود. در حادثه سیاسی نجفآباد او را به شدت متهم کرده بودند که احمد همراه با ولایت نیست و حتی میگفتند که احمد کاظمی در اطراف نجفآباد اسلحه پنهان کرده است. من نامهای خدمت مقام معظم رهبری نوشتم و از احمد در مقابل تهمتها دفاع کردم و گفتم که احمد کاظمی نه فقط هیچ ابهامی در دفاع از حریم ولایت ندارد بلکه با تمام وجود در این مسیر گام برمیدارد. دو روز بعد، احمد به تهران آمد خیلی متأثر بود، گفت به من میگویند ضد ولایت فقیه هستم. من او را دلداری دادم و گفتم مطمئن باش که مقام معظم رهبری به تو اطمینان دارد، تو هم که به ولایت کاملاً وفادار هستی، کار به بقیه نداشته باش. بیرون که رفته بود رئیس دفترم بدون آنکه به من بگوید بخشهایی از نامه من را به او نشان داده بود و میگفت احمد نفس راحتی کشید و آرام شد. شوخطبعی احمد کاظمی هشت سالی همسایه ما بود دیوار به دیوار هم زندگی میکردیم. هنوز هم ما در مجاورت منزل شهید کاظمی هستیم. خانواده ما عادت دارند که همیشه تعدادی مرغ نگهداری کنند. احمد کاظمی به شوخی میگفت برادر محسن، ما با صدای خروسهای شما برای نماز صبح بیدار میشویم. من به احمد میگفتم تازه چه فکر کردهای؟ چند روز قبل که روزنامهها نوشته بودند حیوانات قبل از وقوع زلزله به صدا درمیآیند به فکر افتادم که یک سیمی از قفس مرغها به اتاق تو بکشم که هر وقت قرار است زلزله بیاید مرغها سر و صدا کنند و اتاق تو زنگ بزند و اگر خواب هستی بیدار شوی، کلی خندید و گفت خیلی ممنون. فداکاری در زلزله بم زلزله بم منجر به کشته شدن قریب چهل هزار نفر و زخمی شدن افراد بسیاری و بیخانمان شدن بیش از صد هزار نفر شد. در همان ساعات اولیه تمامی سیستم اداری و خدماترسانی فرمانداری بم و استانداری کرمان از کار افتاد. دولتیها با یک تأخیر 24 ساعته از خود عکسالعمل نشان دادند. ولی احمد کاظمی همان روز خودش را به سرعت به فرودگاه بم رساند. تمام امکانات هوایی، از هواپیما گرفته تا هلیکوپتر نیروی هوایی سپاه را به منطقه برد و در آنجا مستقر شد و به سرعت به تخلیه مجروح پرداخت، بیش از ده هزار نفر مجروح را به بیمارستانهای تهران، کرمان، اصفهان و سایر شهرستانها رساند و جان هزاران نفر را نجات داد. روز دوم زلزله بم که خودم را به ایشان رساندم در کنار باند در ماشین لندکروز که بیسیمها روی آن کار گذاشته بود مرتب با خلبانان و کادر پرواز از یک طرف و امدادرسانان در باند از سوی دیگر صحبت میکرد، چهره خسته او حکایت از بیخوابی او میکرد. شب در یکی از چادرهای کنار باند چند ساعتی خوابیدم، قبل از نماز صبح که بیدار شدم، نگاهی به باند کردم، دیدم هنوز احمد در حال کار کردن است. او قهرمان گمنام بم بود. وصیتنامه در وصیتنامه احمد، دو محور اصلی وجود دارد: عشق به شهادت و التماس از محضر الهی برای رفتن و وصل به معبود و از طرف دیگر بیان ناملایمات و سختیهایی که مبهم و سر بسته مطرح میکند. از وصیتنامه او میشود فهمید که دنیا بر او تنگ شده بود و عشق به رفتن و وصال با معبود و دیدار دوستان و شهدا او را بیتاب کرده بود. دنیای واقعی احمد همان دنیای جبهه و جنگ بود، آنجایی که همه صاف و زلال بودند و ناخالصیها کنار رفته بود. دنیای احمد کاظمی همان دنیایی بود که بوی عطر اخلاص و بوی یاس و صوت دلنشین قرآن و آهنگ دلنواز <ارجعی> انسانها را آسمانی میکرد. سالها بود که احمد کاظمی در پی دنیای خویش میدوید و هر سال بر سرعت گامهایش میافزود و این سال آخر و ماه و هفته آخر به پرواز درآمده بود. اگر چه هواپیمای احمد از آسمان به زمین آمد ولی احمد ماهها بود که به آسمان رفته بود و ما اهالی این دنیای دروغین و نامرد، جسم او را میدیدیم ولی عروج او را در آسمانها نمیدیدیم. آری او اوج گرفت و رفت ولی روح و جان و قلب ما به زمین نشست تا انشاءالله ما را هم با خود ببرد. شما نگاه کنید به زمانی که احمد در نیروی هوایی بود ، میبینید برای همه چیز انضباط را تعریف کرده است. هر جا که میروی آرایش دارد. شما در نیروی هوایی یک جای مخروبه پیدا نمیکنید. در پادگانی که حضور مییافت به آن انضباط میداد ولو اینکه یک ساختمان قدیمی و تخریبی بود اما به آن ساختار و سازمان میداد و این کار را میکرد. میدان صبحگاهش بهترین میدان صبحگاه است، مقبرهای که برای شهدا درست کرده، زیباترین مقبره است. هر کاری که انجام میدهد و به هر پایگاهاش که میروید همینطور است. پایگاه نیروی هوایی ما چند سال از آن میگذرد؟ 50 سال میگذرد، بروید نگاه کنید، این هم از پایگاه درست کردن احمد، بهترین پایگاه با همین امکاناتی که داشته است. در زمان جنگ، خط احمد کاظمی تمیزترین خط بود خاکریز آن بیشترین ارتفاع را داشت ، غذای آن بهترین غذا بود ، انضباط در همه جا به چشم میخورد، در آرایش سنگرها، در چیدن سلاحها، و ... شما در خاطرات آقا نگاه میکنید ، میگویند وقتی که از لشکر نجف بازدید کردم، اولین لشکری که برای تانکها چک لیست نوشته بود احمد کاظمی بود. برای همه کس و همه چیز برنامه داشت و یک انضباط خاصی در تمام کارهایش حاکم بود، نه اینکه انضباط خشک داشت، نه! همه چیز دقیق سر جای خودش بود، و هزینهای که انجام میداد هزینه درستی بود. خصوصیت بعدی احمد شجاعت و جسارت او بود که هر چند در جنگ عمومیت داشت لکن احمد در حد اعلای آن قرار داشت. اما بعد از جنگ دو تا مشخصهِ احمد که به نظر من اینها خیلی از مشخصههای معنوی احمد را رشد دادند، یکی ادب احمد بودو دیگری راز نگهداری او بود. من خیلی کم در جمعها میدیدم که کسی چنین خصلتهایی داشته باشد. برای فرمانده نظامی چنین خصلتی سخت است و اینکه میگویم احمد خلاصهای از امام بود واقعاً این طوری بود. حالا به آقا رشید هم عرض کردم، فرماندهان ما در جنگ به ویژه آنها که شهید شدند، نفوذشان خیلی زیاد بود، درجه هم نداشتند، هیچکس هم نیامد بگوید که من از احمد کاظمی یا از فلانی حمایت میکنم. شما نگاه بکنید اگر حسین خرازی پیراهنش روی شلوار بود، 99 درصد از لشکر امام حسین پیراهنشان روی شلوارشان بود. تن صدای حسین، ذکر حسین، راه رفتن حسین را تقلید میکردند، احمد هم همینطور. از اینها تقلید میکردند، واقعاً الگو و نمونه بودند و تأثیر زیادی بر دیگران داشتند. ادب احمد فوقالعاده بود و این ادب احمد به نظر من شاهکلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونهای از تواضع احمد این بود که در مراسمهای مختلف مثلاً در هفته جنگ که فرماندهان را دعوت میکنند یا یک روز ستاد کل دعوت میکند به جلسهای، ترتیب چیدن صندلیها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد. یکی از علتهایی که من امنتناع داشتم از شرکت در مراسمها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانه احمد بود، یک معرکهای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم میریخت و جابهجا میکرد تا خودش آخر بایستد، امکان نداشت که این جوری نباشد. یک روز به آقا رحیم گفتم که شما فکر میکنید که ما به احمد خط میدهیم! احمد را ما نمیشناسیم؟ احمدی که در جنگ وقتی تصمیم میگرفت که بگوید نه، همه میگفتند حریف احمد نمیشویم آن وقت این ادب احمد است؛ مسافرت میخواستیم برویم اگر سه تا ماشین بودیم، اینقدر میایستاد تا ماشینها جلو بروند و او آخرین ماشین باشد. حتی در تردد، ادب او فوقالعاده بود، شما بگردید در بین دوستان احمد، کسی را پیدا نمیکنید که احمد بدگویی او را بگوید و غیبت کسی را بکند. اگر مخالفت داشت کوتاه یک چیزی میگفت و زیاد به این موضوع نمیپرداخت. همه را بر خودش ترجیح میداد. البته ممکن است کسی احمد کاظمی را در جنگ دیده باشد و از نزدیک با او آشنا نباشد و بگوید احمد یک آدم لجبازی است، اما او اینجوری نبود و این قضاوت صحیحی نیست. و اما درباره راز نگهداری احمد چند نفر ما میدانیم که در لشکر نجف که بنیانگذارش احمد کاظمی بود آمدند سخنرانی کردند، گفتند احمد کاظمی این است، احمد کاظمی آن است، چند نفرمان اینها را میدانیم ، چند نفرمان میدانیم احمد به خاطر دفاع از ولایت همه سرمایههایش را، دچار مشکل کرد. چند نفرمان این را میدانیم؟ چند جا این را گفت؟ و خیلی اتفاقهای دیگر. ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمیدانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیکترین فرد به احمد بودم، نمیدانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا میگفت واقعاً انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله میگیرد، احساس میکند که احمد یک قلهای بود، واقعاً یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعاً خلاصهای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی. مجله نگین ایران، 1385 نویسنده: محسن رضایی |