خبرنگار روزنامه «ملت ما» در آستانه فرا رسيدن هفته دفاع مقدس به دفتر دكتر محسن رضايي رفت و با وی از دوران پر شور و حماسه آفرين دفاع مقدس به گفتوگو پرداخت كه در زير بخشهايي از آن را ميخوانيد:
• دلايل
آغاز جنگ در ذهن خيليها خصوصا نسل جوان كه نه انقلاب را ديدهاند و نه در
جنگ سن و سالي داشتند چه بود؟ چرا جنگ شروع شد و آن موقع شما كجا بوديد؟
هفته
دفاع مقدس فرصت خوبي است كه دفاع مقدس و جنگ تحميلي بازخواني شود چون
هشتسال از تاريخ سياسي ايران را به خودش مشغول كرده است، حرفها و درسهاي
فراواني در آن وجود دارد. زماني كه جنگ شروع شد من در تهران بودم در آن
زمان بمبارانهاي زيادي در ايران صورت گرفت چون حدس ميزدم كه تلاش اصلي
دشمن در اهواز باشد همان روز سريعا خودم را به آنجا رساندم.
شروع
جنگ و احتمال حمله عراق به ايران براي خيليها باور كردني نبود اما بنده و
چند نفر از جمله آقاي شمخاني از يك ماه قبل از شروع جنگ، جلسه مفصلي با
آقاي بنيصدر داشتيم و به ايشان گفتيم كه عراق ميخواهد به ايران حمله كند
آن موقع بنيصدر كه فرماندهي كل قوا و رئيسجمهور كشور بود نپذيرفت و چند
روز مانده به شروع جنگ، ادعا كرد كه اطلاعاتي در اين زمينه به او رسيده است
كه عراق قصد حمله به ايران را دارد و او هزينهاي را بابت اين اطلاعات
پرداخته است.
پاسخ ما به او اين بود كه ما كه يك ماه قبل اين موضوع
را با شما مطرح كرده بوديم! از غريبهها ميپذيري و صحبت نيروهاي انقلاب را
باور نكردي من روز اول خودم را به اهواز رساندم و با ديگر افراد رزمنده
سعي كرديم كه از سقوط اهواز جلوگيري كنيم چرا كه اهواز مركز استان بود و
اگر به دست دشمن ميافتاد سقوط استان خوزستان پيروزي بزرگي براي صدام تلقي
ميشد. به همين دليل براي ما خيلي مهم بود كه هر طور شده اجازه ندهيم كه
اهواز سقوط كند و لذا در اهواز نخستين قرارگاه ايجاد شد.
• در اهواز در كجا مستقر شديد؟
در
اهواز جايي بود كه امريكاييها در زمان رژيم شاه از آن براي بازي گلف
استفاده ميكردند و ما به علت اينكه آن جا در مجاور يك سري ارتفاعات بود و
پناهگاهي بود، قرارگاهي ايجاد كرديم به نام« پايگاه منتظران شهادت» و عملا
سازماندهي دفاعي در برابر دشمن از آنجا شروع شد.
• نخستين عمليات سپاه چه زمان آغاز شد؟
سپاه
ابتدا شروع به عملياتهاي پارتيزاني كرد. چند روز بعد همان جا گروهي از
دوستان ما از كردستان به عنوان گروه آقاي بلالي آمدند كه در همان روز، (روز
پنجم آغاز جنگ) به عراق حمله كردند و بنده صبح روز بعد كه براي بازديد به
آنجا رفتم تا ساعت 10، 11 شب درگير بوديم كه چند تا تانك و تعدادي نفربر از
آنها زده شد و عراقيها از محاصره شهر حميديه عقب رفتند و سه راهي حميديه
به سوسنگرد آزاد شد. به مرور گروههاي مردمي از استانها و شهرهاي مختلف
ميآمدند و در مقابل عراق خطوط دفاعي را پر ميكردند و شبها عمليات محدود
انجام ميدادند.
• چرا چهار عمليات اول جنگ به شكست منجر شد؟
به
دلايل مختلفي از جمله اينكه اولا بنيصدر آدم نظامي نبود و از طرف ديگر
بهشدت مغرور بود و ديگر اينكه افرادي كه بينش كلاسيكي در جنگ داشتند دور
او را گرفته بودند و به او خط ميدادند و ديگر به فرماندهان سپاه و نيروهاي
انقلابي ارتش اجازه نميدادند كه با ابتكارات جديد دشمن رو عقب بزنند به
همين دليل در زمان بنيصدر كه ايران چهار عمليات كلاسيك بزرگ انجام داد تا
بهمن ماه 1359 با شكست مواجه شد و ايران به نتيجهاي نرسيد.يك حمله در
دزفول شكل گرفت كه ارتش ايران از پل نادري عبور كرد ولي شكست خورد. عمليات
نصر درهويزه صورت گرفت و دو عمليات هم در محور آبادان شكل گرفت كه آنها هم
با شكست مواجه شد.
• آيا اين شكستها به علت عدم هماهنگي و همكاري سپاه و ارتش نبود؟
خير.
در آن زمان بحث اصلي مديريت غلط در جبههها بود. مديريت غلط يكي از
آسيبهايي كه از خود بر جاي ميگذاشت، اختلاف بين ارتش و سپاه بود ولي اين
تنها آسيب ناشي از آن مديريت نبود. بلكه طراحي و اجراي عملياتهاي متكي به
روشهاي كلاسيك هم ناشي از مديريت ميشد.
در روشهاي كلاسيك موفقيت
به ابزار و مهمات و فناوري است در حالي كه فناوري و تجهيزات ايران آسيب
ديده بود و ديگر از سوي امريكا تامين قطعه و مهمات نميشد. لذا بايد مدل
جديدي جايگزين روش كلاسيك ميشد اما مديريت آقاي بنيصدر فهم اين مسئله را
نداشت كه نوع جديدي از نبردها را در سال دوم جنگ جايگزين روش كلاسيك كند و
اگر كسي هم به او پيشنهاد ميداد مخالفت ميكرد.
• آيا بنيصدر دشمني داشت يا مديريت غلطي داشت؟
مديريت
غلطي داشت. قاعدتا او هم ميخواست كه پيروزيهايي به دست آورد كه در صحنه
سياسي بتواند از آن استفاده كند اما نتوانست. هر چند كه در اواخر سال 1359
رويكردي در مخالفت با نظام پيدا كرد و با عوامل ضد انقلاب متحد شد.
در
ابتداي جنگ، اكثر فرماندهان با سابقه ارتش يا بازنشست شده بودند يا فرار
كرده بودند و تعدادي از ارتشيان تحت تاثير نظام قبلي بودند فكر نميكنيد يك
سري سنگ اندازي و كارشكنيهايي وجود داشت و بهخاطر اينكه ارتش از طرف
شاه شكل گرفته بود،
جوانان انقلابي نميخواستند كه ارتش باشد؟ در
سالهاي اول جنگ و همين طور سالهاي بعد كه ارتش كارشكني نميكرد اما آقاي
بنيصدر مانع وحدت بين ارتش و سپاه ميشد. از طرف ديگر در خود ارتش هم از
روي كار آمدن نيروهاي انقلابي و حزباللهي ارتش جلوگيري ميكرد. به عنوان
مثال آقاي صياد شيرازي مظلوم بودند بنيصدر ايشان را خلع فرماندهي كرده
بود. بنابر اين مشكل ما اين بود كه اجازه وحدت نميداد و خودش هم توانايي
اداره جنگ را نداشت.
• اين
روزها يكي ديگر از بحثهايي كه درباره جنگ مطرح ميشود، عدم همراهي دولت
با جبهههاست؛ چرا اين انتقادها اكنون مطرح ميشود و آيا به واقع اينگونه
بوده است؟
از آزادي
خرمشهر به بعد بدون ورود نيروهاي ايران به داخل خاك عراق جنگ تمام نميشد و
لذا بايد با ظرفيت بزرگتري به جنگ ادامه ميداديم. چرا كه ظرفيت سپاه و
ارتش به تنهايي براي ادامه جنگ كافي نبود البته ميتوانستند بجنگند و
عمليات فاو را هم انجام دادند اما براي شكست صدام ظرفيت ما كافي نبود و اگر
ميخواستيم او را شكست دهيم بايد كل كشور به جنگ وارد ميشد. لذا بعد از
عمليات خرمشهر و خصوصا بعد از والفجر مقدماتي، فرماندهان جنگ از دولت
ميخواستند كه وارد جنگ شود.
مسئولان سياسي مخصوصا دولت، ابهام
داشتند كه دولت را وارد جنگ كنند. فكر ميكردند كه اداره مردم با مشكل
مواجه ميشود و برخي هم فكر ميكردند حتي اگر دولت هم وارد جنگ شود به
نتيجهاي نميرسند و چون اختلاف نظر پيش آمده بود ديگر انتظار فرماندهان
نيز تحقق نيافت.
• معيار انتخاب فرماندهان جنگ و انتخاب شما براي فرماندهي سپاه چه بود؟
بنده
در نيمه اول شهريور سال 1360 به عنوان فرمانده سپاه حكم را از حضرت امام
(ره) دريافت كردم. يك روز حاج احمد آقا مرا خواستند و گفتند امام با شما
كار دارد. به جماران رفتم و با امام ملاقات كردم. ايشان به من گفتند: «چند
سال داري؟» گفتم: «27 سال». امام فرمود: «من قصد دارم شما را به فرماندهي
سپاه منصوب كنم، برويد و با نيروهاي انقلاب يك كاري براي جنگ بكنيد.»
ما
در ابتدا در هر محوري يك تيپ ايجاد كرديم، تيپهاي رزمي كه فرماندهي هر
كدام را به يكي از افراد شايستهاي از جمله شهيد باكري، شهيد كاظمي، شهيد
همت، شهيد متوسليان واگذار كردم. تمامي افراد را شناسايي كردم و به آنها
حكم فرماندهي دادم. اكثر آنها افراد گمنام در زمين و معروف در آسمانها
بودند بهطوري كه در طريقالقدس ما 3 تيپ داشتيم و در بيت المقدس 12 تيپ.
يعني
در عرض يك سال 12 تيپ رزمي تشكيل داده بوديم كه بهطور جدي و اصولي با ساز
و برگ و شاكله نظامي وارد كارزار جنگ شده بودند. در انتخاب فرماندهان با
دوستانمان مثل شهيد باقري، آقاي رشيد، آقاي شمخاني و آقاي صفوي مشورت
ميكردم ولي در نهايت تصميم را ميگرفتم و براي لشكرها و قرارگرها فرمانده
انتخاب ميكردم و حكم آنها را صادر ميكردم.
• معيار انتخاب شما براي انتخاب فرماندهان چه بود؟
نخستين
معيار ما ايمان و داشتن روحيه ايثار و شهادت طلبي و دومين معيار ما
كارآمدي بود. رزمندگاني كه از مراتب پايين رشد ميكردند و سلسله مراتب را
طي ميكردند و بالا آمدند ما نيز مرتب مسئوليتهاي بالاتري به آنها
ميداديم. بعضي كه نميتوانستند در همان سطح باقي ميماندند و باقي كه
توانايياش را داشتند از آنها عبور ميكردند و در ردههاي بالاتري قرار
ميگرفتند. بنابراين روش ما در انتخاب فرماندهان متكي بر امتحان آنها در
صحنه عمليات بود.
هر عملياتي كه با موفقيت انجام ميدادند در عمليات
بعد يك رتبه بالاتري ميگرفتند و اگر نميتوانستند در همان سطح باقي
ميماندند. مهمترين مسئله كادرسازي و فرمانده پروري بود هر فرماندهي كه
دو قدم جلو ميآمد خود ما هم دو قدم ديگر او را جلو ميكشيديم و عملا
عملياتها را تبديل به كلاسهاي تربيت نيرو كرده بوديم.
• خاطرات شما از سالهاي دفاع مقدس كه در راس فرماندهي سپاه بوديد چيست ؟
شايد
شيرينترين خاطره من پرواز با اف - 5 از پايگاه وحدتيه دزفول به سمت تهران
بود كه قبل از عمليات فتح المبين چون اين عمليات با شك و ترديد مواجه شده
بود من بايد به تهران ميآمدم و خدمت امام ميرسيدم تا كسب تكليف كنم.
منتهي چون زمان ما كم بود و بايد ظرف دو سه ساعت تصميم ميگرفتيم
كه
عمليات را انجام دهيم لذا هيچ راه ديگري جز استفاده از هواپيماي جنگي نبود
چرا كه با خودرو هم بيش از يك روز طول ميكشيد و هواپيماي مسافر بري هم كه
نميتوانست به آنجا پرواز كند چون زير بمباران و آتش توپ خانه دشمن بود.
لذا بايد سوار اف – 5 ميشدم آن هم زير آتش و به تهران ميآمدم و دوباره
باز ميگشتم و چند ساعت بعد تصميم ميگرفتيم كه البته در طول پرواز مشكلاتي
پيش آمد كه مفصل است.
بعد كه خدمت امام رسيدم به امام عرض كردم كه
ما داشتيم براي عمليات آماده ميشديم اما مردديم امشب حمله كنيم يا 48 ساعت
بعد. ايشان چون شنيده بودند كه فرماندهان تقاضاي استخاره كرده بودند
فرمودند كه نيازي به استخاره نيست شما برويد فكر كنيد و تصميم بگيريد اگر
ابهام پيدا كرديد بعد از خدا طلب خير كنيد ولي شما پيروز هستيد حضرت امام
دو بار اين جمله را تكرار كردند.
بلافاصله برگشتم و با فرماندهان
صحبت كردم و عمليات را 48 ساعت به تاخير انداختيم. بعد از 48 ساعت چون هنوز
فكر ميكردم كه همچنان ممكن است نگرانيهايي باشد من تفالي زدم به قرآن
مجيد كه سوره فتح آمد. جالب اين بود كه وقتي امام فرمود كه برويد و با
فرماندهان همفكري كنيد و بعد فرمودند كه شما پيروز هستيد و وقتي سوره فتح
آمد حرف امام با تفالي كه ما به قرآن زديم يكي بود.
• سال
61 خرمشهر آزاد شد اين چند سال يك شبههاي به وجود آمده كه سال 61
ميتوانست جنگ تمام شود چرا بعد از اين پيروزي ايران به پايان جنگ تن نداد؟
چند
دليل وجود داشت، اول اينكه هنوز هزار كيلومتر مربع دست عراق بود مثل نفت
شهر كه يك شهر مرزي بود كه فاصلهاش با مرز يك يا دو كيلومتر بيشتر نيست
كه با خاك يكسان شده بود اما چاههاي نفتي در آن جا بود و ارتفاعات سمت
ايلام و آذربايجان غربي و كردستان در دست عراق بود.
دوم اينكه
امريكا، غرب و شوراي امنيت فقط ميگفتند آتش بس و نميگفتند كه بعدش چه؟ و
چون عراق قرارداد 1975 را پاره كرده بود و مرزهاي ما را به رسميت
نميشناخت و براي ما مهم بود كه حالا كه ميخواهيم آتش بس كنيم سرنوشت مرز
چه ميشود. لذا سرنوشت مرزها را مشخص نميكردند.
از طرف ديگر ما شك
داشتيم كه آنها صداقت دارند يا دنبال گرفتن زمان هستند و ميخواهند خودشان
را بازسازي كنند و دوباره حمله كنند و هيچ كس پيشنهاد نميكرد كه ما تضمين
ميكنيم كه صدام دوباره حمله نخواهد كرد. اين سه عامل موجب شد كه ايران جنگ
را ادامه دهد تا هم مرزها را مشخص كند و هم سرزمينهايش را آزاد كند و هم
مطمئن باشد كه در مرزهاي غربي ديگر با خطري مواجه نيست.
• 23
سال از پايان جنگ تحميلي گذشته آيا گامهايي كه متوليان فرهنگي براي حفظ
ارزشهاي دفاع مقدس برداشتند كافي بوده؟ شما عملكرد متوليان فرهنگي را در
تبيين فرهنگ ايثار و شهادت و حفظ ارزشهاي دفاع مقدس چگونه ارزيابي
ميكنيد؟
هنرمندان ما طي اين سالها براي انتقال
ارزشهاي جنگ زحمات زيادي كشيدند و هزينههاي زيادي متحمل شدهاند كه البته
نسبت به كل كارهاي فرهنگي نميشود گفت كه هزينه زيادي شده است به هرحال
زحمت زيادي كشيده شده است ولي اين زحمات نسبت به انتظارات مردم و حقايق جنگ
و خواستههاي مردم فاصله زيادي دارد. به نظر ميرسد متوليان فرهنگي بايد
اهميت بيشتري بدهند و هنرمندان ما بيشتر كار كنند.
• توصيه شما به عنوان فردي كه در تمام سالهاي جنگ در بطن جبههها بوديد چيست؟
توصيه
من اين است كه يك مقدار كارهاي پژوهشي و مطالعاتي را در زمينه دفاع مقدس
افزايش دهند كه اولا متوجه شوند كه حقيقتا چه اتفاقي افتاده است. مسئله دوم
اين است كه انديشمندان صاحب نظر ما و هنرمندان بزرگ كشور براي اين مسئله
وقت بگذارندو مسئله سوم اين است كه دولت از آنها حمايت كند. كم نيستند
هنرمنداني كه فيلم ميسازند يا شعرا و نويسندگان يا محققان، زحمتشان را
ميكشند ولي مورد حمايت قرار نميگيرند و حمايت دولت از آنها خيلي موثر است
و ميتواند راه گشا باشد.
• عملكرد بنياد شهيد و امور ايثارگران به عنوان نهاد متولي خدمات رساني به ايثارگران را چطور ارزيابي ميكنيد؟
بنياد
شهيد وامور ايثارگران ظرفيتهايي دارد كه ميتواند خدمات بيشتري به جامعه
هدف خود ارايه دهد. مسئله فرهنگي حائز اهميت است توجه به اشتغال فرزندان
شهدا و جانبازان خيلي مهم است، مداواي جانبازان، مسائل روحي و رواني قشر
ايثارگران خيلي مهم هستند. به هر حال بار سنگيني اكنون بر روي دوش بنياد
شهيد و ايثارگران است و ظرفيت كار بيشتري هم است كه انتظار ما اين است كه
اين دوستان به فعاليتهايشان اضافه كنند.
• به نظر شما اگر دوباره جنگي در ايران صورت بگيرد جوانهاي امروز ما ميتوانند با همان روحيه جوانان 30 سال گذشته از كشور دفاع كنند ؟
ظاهر
امر ممكن است پاسخ منفي باشد اما در باطن امر من معتقدم كه به محض اينكه
حس ملي و اسلامي جوانهاي ما تحريك شود و اينها متوجه شوند كه ايران در
معرض خطر قرار گرفته دوباره همان اتفاق ميافتد. شايد تصور عدم تمايل
جوانان ايراني باعث فريب صدام شد. صدام فكر ميكرد كه اگر به ايران حمله
كنند كسي نيست كه جانش را به خطر بيندازد.
انقلابي هم كه جوانهاي
آن زمان برپا كرده بودند درسته كه تعدادي شهيد داديم اما انقلاب ما مسلحانه
نبود. انقلاب ما بيشتر خياباني و مردمي بود تا مسلحانه. لذا اينها فكر
نميكردند كه نيروهايي كه انقلاب كرده بودند بتوانند در صحنه رزم نيز پيروز
شون