به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی، روایت زیر بخش نخست خاطرات سردار "احمد غلامپور" فرمانده قرارگاه عملیاتی کربلا در عملیات "کربلای 5" است که در ادامه می خوانید. او در این روایت تلاش دارد به بیان دلایل اجرای عملیات کربلای 5 و نظر فرماندهان جنگ در این باره بپردازد. این خاطره برگرفته از فصلنامه نگین ایران است.
با اجرای عملیات دشمن در زمین و زمان دچار غفلت شد
دشمن با تصور ذهنی و تحلیلی که از وضعیت ما داشت، به این جمعبندی رسیده بود که ایرانیها خیلی تلاش کنند یک سال دیگر آمادگی اجرای عملیات بزرگ دیگری مثل عملیات کربلای 4 را پیدا میکنند تازه معلوم نیست آن عملیات در چه نقطهای و در کجا باشد. بنابراین با اجرای عملیات کربلای 5 دشمن در زمین و زمان دچار یک غافلگیری شد.
به نظر من، فرماندهی به این جمع بندی رسیده بود که در وضعیت موجود و با موفقیتی که در محور شلمچه به دست آوردیم، میشود از این شکست پلی ساخت برای رفتن به سمت یک پیروزی و یک کار بزرگتر، لذا فکر میکنم 2 یا 3 روز بعد از کربلای 4، فرماندهی طی جلسات فشردهای با فرماندهان، دو سه تا کار همزمان انجام داد.
برگزاری جلسات فشرده با فاتحان کربلای 4
در گام اول وی علل شکست کربلای 4 را تجزیه و تحلیل کرد. در گام دوم با فرماندهان محور شلمچه به صورت فشرده و مضاعف جلسه میگذاشت، یعنی به طور اختصاصی آقای رودکی و نوری را میخواست، مینشست میگفت بگویید شما چطوری توانستید خط شلمچه را بشکافید و بروید داخل و سوار این دژ بشوید؟ یادم است آقای نوری فرماندهی تیپ 57 ابوالفضل(ع) به آقا محسن میگفت، ما نیروهایمان سرازیر شدند در یک کوچه مانند و مستقیم رفتند. تعبیرش از کوچه این بود که داخل دژ عراق – که عرض آن حدود 15 متر بود – عراق یک کانالی کنده بود درست عین کوچه؛ اینها افتاده بودند در این کوچه و به قول خودشان، سرازیر شده بودند تا پایین؛ یعنی از حول و حوش پایین زیر سرازیر شده بودند به سمت شلمچه.
به هرحال تحلیل این شرایط توسط فرماندهی کل اهمیت زیادی داشت. ما از حدود سیصد یا سیصد و پنجاه گردان که برای عملیات کربلای 4 آماده کرده بودیم، حدود چهل و پنج گردانش در این عملیات به کار رفته بود، اما بقیهی نیروها باقی مانده و پای کار بودند و اگر بنا بر پایان عملیات بود، باید همه این نیروها برمیگشتند.
دو روز بعد از "کربلای 4"، کار عملیات بعدی آغاز شد
شما تصور کنید، یک بسیج عمومی در سال 65 شکل گرفته، این بسیج هم کاملا علنی و آشکار بوده، همهی ائمهی جمعه آمدهاند پای کار و همه زحمت کشیدند، نتیجهاش شده سیصد گردان نیرو، حالا یک بخش کوچکی از این نیرو صرف شده در کربلای 4 و بقیهاش مانده، اگر به اینها بگوییم بروید خانههایتان تا بعد ببینیم چه کار میشود کرد، علاوه بر اینکه همهی سال را از دست میدادیم، در بسیج بعدی هم اگر این دفعه صد هزار نیرو دست ما را گرفته، -باتوجه به آثار و تبعات این اتفاق- ممکن بود پنجاه هزار تا هم دست ما را نگیرد. بنابراین، از دست دادن نیروها هم یکی از معضلاتی بود که نمیشد به سادگی از آن گذشت. این هم یک نکتهای بود که به نظر من در ذهن فرماندهی خیلی به اصطلاح پررنگ و روشن بود که باید بهسرعت تصمیم میگرفت.
به همین دلیل، فکر میکنم روز دوم یا سوم بود که آقا محسن در عین حال که داشت این جلسات را برگزار و دلایل شکست کربلای 4 را بررسی میکرد، من را صدا کرد و گفت که آقای غلامپور این شما، این هم یگانهایت (لشکرهای 25 کربلا، 41 ثارالله، 19 فجر، 10 سیدالشهدا، 31 عاشورا، 33 المهدی، تیپ 18 الغدیر و تیپ 48 فتح)، برو خط شلمچه را تحویل بگیر و شروع کن به کار کردن، هیچ کاری هم به این بحثها، حرفها و نقدها نداشته باش. از اینجا کار ما در کربلای 5 آغاز شد. اولین حرفی هم که به من زد این بود که کاری به بقیه نداشته باش. به عزیز جعفری هم گفت شما برو کار آمادهسازی هور را انجام بده. به آقای علایی هم گفت بروید سمت فاو و زمین آنجا را آماده کنید. آقای ایزدی را هم فرستاد به سمت غرب کشور برای آمادهسازی منطقهی سومار.
دیدار شمخانی، صفوی و رشید با هاشمی رفسنجانی
ما رفتیم به منطقهی شلمچه و کار را شروع کردیم و سعی کردیم به این اما و اگرها و هیاهوها خیلی کار نداشته باشیم. خدایی شرایط منطقهی شلمچه هم خیلی سخت بود، اما من خودم علاقه خاصی داشتم به این منطقه، یعنی با وجود سختیاش، دلم روشن بود که در این منطقه میشود یک کاری کرد.
من فکر میکردم اگر ما اینجا بتوانیم یک عملیات خوب، با طراحی خوب انجام بدهیم، میتواند اتفاق کربلای 4 را جبران کند. از قبل هم من معتقد بودم اگر شلمچه محور و تلاش اصلیمان باشد، بهتر میتوانیم نتیجه بگیریم، ولی خب دوستان نظرشان عبور از رودخانه بود و شرایط شلمچه برایشان سخت بود. به هر تقدیر، آقامحسن گفت که شما بروید آنجا و کار بکنید و آقای رشید، آقای رحیم صفوی و آقای شمخانی را هم فرستاد امیدیه پیش آقای هاشمی که بروید به آقای هاشمی بگویید ما میخواهیم در شلمچه عمل کنیم. در واقع روز دوم یا سوم بعد از کربلای 4 آقا محسن تصمیم قطعی گرفت که میخواهد اینجا عمل کند.
نقش لشکر 19 فجر در اجرای عملیات
ششم یا هفتم دی بود که به من گفت برو. از طرفی یک هیئت فرستاد پیش آقای هاشمی در امیدیه، اینجا آقامحسن بهطور قطعی تصمیمش را برای کربلای 5 گرفت، در حالی که یک فضای مبهم و ناامیدی بر جو سپاه حاکم بود و عموم فرماندهان اصلا انتظار اینکه ده روز دیگر یک عملیات جدید انجام بدهند را نداشتند. آقامحسن هم همهی اصرارش روی زمان بود؛ یعنی میگفت تا دشمن در این غفلت به سر میبرد اگر الان کاری کردیم، کردیم، اگر نکنیم، دیگر نمیشود کاری کرد و به همین دلیل ما با توجیهی که شدیم و با حساسیتی که میدانستیم این کار دارد، پای کار رفتیم.
خوشبختانه دو عامل به ما خیلی کمک کرد که به سرعت آماده شویم. یکی اینکه فصل زمستان بود و در خوزستان در این فصل معمولا تا ساعت یازده، دوازده ظهر، مه شدید و غلیظی بر منطقه سایه میاندازد و به همین دلیل تلاش ما فقط معطوف به شب نبود، در روز هم کار مهندسی، آمادهسازی و بقیهی کارهای لازم را انجام میدادیم. نکته دوم این بود که خوشبختانه لشکر 19 فجر همکاری بسیار خوبی با یگانهای ما کرد چون لشکر 19 فجر تقریبا کل خط را در اختیار داشت و منطقهی عقبه هم در اختیارش بود.
تیپ 57 ابوالفضل(ع) هم منطقه را ترک کرده بود و با قرارگاه نجف رفته بود سمت غرب (سومار). بنابراین، لشکر 19 فجر بسیاری از امکانات را بهسرعت در اختیار دیگر یگانها گذاشت. علاوه بر این، لشکر 19 فجر شناسایی بسیار خوب و دقیقی از این منطقه انجام داده بود، یعنی نیروهای شناسایی لشکر 19 فجر از هشت الی نه رده موانع دشمن عبور کرده بودند، وضعیت آب را کامل شناسایی کرده بودند و در واقع شناسایی بسیار دقیقی تا دیوارههای شمالی پنج ضلعی انجام داده بودند. نتایج این شناساییها در اختیار یگانها قرار گرفت و لازم نبود بگانها کار شناساییشان را از صفر شروع کنند و این خیلی ما را در آماده سازی جلو انداخت.
احمد کاظمی و حسین خرازی به شدت مخالف اجرای عملیات بودند
از طرفی فرماندهان یگانهایی هم که در اختیار ما بودند انصافا به لحاظ شرایط روحی، روانی نسبت به فرماندهان دیگر وضعیت بهتری داشتند، مثلا روحیه و انگیزهی مرتضی قربانی، قاسم سلیمانی، امین شریعتی، خود آقای رودکی و... که یک بار در کربلای 4 عمل کرده بودند، بسیار بهتر از فرماندهان یگانها مثل احمد کاظمی و حسین خرازی بود و برای ورود به عملیات آمادگی بیشتری داشتند. فرماندهانی مثل احمد کاظمی و حسین خرازی به صراحت و علنا اعلام میکردند که آمادگی ندارند و میگفتند ما نمیتوانیم و به شدت با عملیات کربلای 5 مخالف بودند. البته دیدگاههای این افراد در اسناد و مدارک هم هست.
سکوت مطلق سردار رشید
نمیدانم کتاب خاطرات آقای هاشمی به نام "اوج دفاع" را دیدهاید یا نه، آنجا مشروح مذاکرات جلساتی که برگزار شده و اظهارات همهی فرماندهان و آقای هاشمی آمده است. مثلا آقای رشید کاملا سکوت کرده بود و به هیچ عنوان حرف نمیزد. من اتفاقا در تاریخ 19 اسفند 92 پیش سردار رشید بودم در جلسهای که با ایشان داشتیم و بحث میکردیم، ایشان گفت: من در کربلای 5 سکوت مطلق کردم چون مخالف بودم، اما نمیخواستم ورود کنم، میترسیدم آقامحسن ناراحت بشود، تاحدی که آقای دکتر روحانی (به عنوان ستاد هاشمی) آمد من را کشید کنار و گفت تو چرا اینقدر ساکتی و نظرت را به دیگران نمیگویی؟ به من بگو چه نظری داری؟ من به آقای روحانی گفتم مخالفم. این اظهار نظر صریح سردار رشید که "من مخالفم، ولی نمیخواهم علنا بین بچهها و آقامحسن و اینها مطرح بکنم." آقای عزیز جعفری هم خیلی موافق نبود.
برگزاری بیش از بیست جلسه فرماندهی
در کتاب اوج دفاع هم نوشته شده، عزیز گفته ما کار نداریم، ما آمادهایم اگر راه باز شد ما هم برویم دنبال قرارگاه کربلا؛ یعنی خیلی امید نداریم که قرارگاه کربلا برود. در واقع، در چنین فضا و شرایطی فرماندهی باید اوضاع و احوال را کنترل میکرد. در این شرایط ما هم مشغول توجیه و آمادهسازی بودیم، به نظرم در فاصله چهارم دی ماه – که کربلای 4 انجام شد- تا نوزدهم که کربلای 5 اجرا شد، شاید بیش از بیست، سی تا جلسه تشکیل شد؛ یعنی بیشترین جلسات در یک دورهی زمانی کمتر از دو هفته، در این عملیات گذاشته شد. در اغلب جلسات هم آقای هاشمی حضور داشت. شرایط خیلی حساسی بود. من معتقدم که آقای هاشمی هم دلش میخواست یک عملیات بزرگ و موفقیت آمیز در محور شلمچه، انجام شود که دستش پر باشد. او هم نگران این بود که اگر این عملیات هم با شکست مواجه بشود بالاخره یک اتفاقی میافتد و هم در صورتی که پیروز میشدیم، میتوانست با این پیروزی جنگ را به نقطه پایانی نزدیک کند.
سردار غلامپور، سردار محرابی، سردار قاسم سلیمانی ماجرای جلسه خصوصی هاشمی با فرماندهان سپاه در رابطه با ادامه جنگالبته من اعتقاد شخصیام را عرض میکنم، چون اظهارنظرهای آقای هاشمی و حرفهایی که میزد در واقع دو وجهی بود؛ از یک وجه کاملا خودش را موافق نشان میداد و میگفت بشود خوب است. چرا؟ چون آقای هاشمی احساسش این بود که اگر ما عملیات بکنیم و پیروز بشویم خواستهی او که به دنبال یک عملیات بزرگ و موفقیت آمیز بود تا بتواند از طریق آن جنگ را تمام کند، محقق میشد. در یک جلسه که در کتاب آقای هاشمی هم ثبت شده است، آقای هاشمی همهی فرماندهان سپاه را جمع کرد – با عذرخواهی از عزیزان ارتش- در آنجا آقای هاشمی فقط فرماندهان سپاه را جمع کرد و گفت: ببینید جنگ روی کاکل شما میچرخد. شمایی که اگر کسی حرف آتش بس بزند زمین را به آسمان وصل میکنید، اگر شما بگویید جنگ، امام هم میگوید ادامه بدهید، اگر شما بگویید نه، امام هم میگوید نه، چون نگاه امام به شما است، اگر میخواهید بجنگید، معطل نکنید مملکت و کشور و اینها را. اگر هم نمیخواهید بجنگید خودتان بروید به امام بگویید ما نمیتوانیم بجنگیم، من هم نمیروم چون اگر من بروم امام فکر میکند من از خودم گفتم. شما بروید به امام بگویید ما نمیتوانیم بجنگیم.این حرفها را آقای هاشمی به صراحت در جلسهی فرماندهان گفت که تکلیف را روشن کنید. در واقع آقای هاشمی به شدت دنبال این بود که از کربلای 5 یک تصمیمی بیرون بیاورد؛ چون فضای سپاه طوری بود که اگر ما میخواستیم در اجرای این عملیات درصدی از شکست را احتمال بدهیم دیگر برایمان قابل تحمل نبود، یعنی اگر عملیات کربلای 5 با عدم الفتح مواجه میشد حتما دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم و میگفتیم آقا ما تسلیم شدیم و شاید آن اتفاقی که بعدها افتاد و آن قضیهی نامه و درخواست، شاید در کربلای 5 اتفاق میافتاد، به همین دلیل عرض میکنم که آقای هاشمی هم اصرار داشت که ما، اگر میتوانیم عمل کنیم.جلسه آخر تا دو نصفه شب طول کشیدنکتهی دیگری که شاید کمتر کسی به آن توجه کرده باشد این است که فضای حاکم بر تصمیمگیری کربلای 5، فضایی بود شبیه دو حادثهای که قبلا در جنگ اتفاق افتاده بود، اما نتیجه و خروجی آنها عکس کربلای 5 بود. اگر یادت باشد دو بار شهید صیاد شیرازی ما را پای دو عملیات برد؛ یکی عملیات کمیل که میخواست از جزیره خارج بشود و یکی هم جزیرهی مینو که میخواست هلی برن کند. حتی در عملیات دوم ما را بردند منطقه، آموزش دادند، مانور انجام دادند. در هر دو مورد آقای صیادشیرازی کار را تا آستانهی عملیات پیش برد، اما در جلساتی که با حضور آقای هاشمی و یکیاش هم با حضور حضرت آیت الله خامنهای بود، چون جو غالب جلسه طوری بود که همه مخالف بودند، آقای هاشمی تصمیم به لغو آنها گرفت.در کربلای 5 فضای حاکم بر عملیات دقیقا شبیه دو عملیات قبلی و حتی شدیدتر از آنها بود، چون عناصر اصلی سپاه مثل آقای رشید یا عزیزجعفری به شدت مخالف بودند، ارتشیها هم همه مخالف بودند به همین دلیل روال قانونی و قاعدهاش طبق تجارب قبلی این بود که آقای هاشمی با توجه به آن دو اتفاق قبلی، حتما برای این عملیات هم بگوید "نه". حالا شما مشروح این مذاکرات را که بخوانید و آن جلسه آخر که تا ساعت 2 صبح هم به طول کشید، خیلی مسائل روشن میشود.
جلسه خصوصی هاشمی و محسن رضایی/ اعلام نظر نهاییدر آن جلسه آقای هاشمی شروع کرد به رای گیری، این روال را، البته دو بار قبل هم تجربه کرده بودیم، ولی به این شکل صریح نبود. آقای هاشمی نظر تک تک افراد را پرسید. آقای هاشمی وقتی به من رسید گفت که خب آقای غلامپور شما نظرت را بده، شما قرارگاه اصلی هستید، ماموریت اصلی به عهدهی شما است. من میخواستم برایشان توضیح بدهم که همه یگانهایم پای کار هستند، اما این ابهامات هم وجود دارد، اما ایشان گفت نه دیگر نشد، یا بگو آره یا نه. همینجا بود که آقا محسن گفت آقای هاشمی این فرمانده من، فردا شب میخواهد برود بزند به خط، اینجوری که اصلا شرایط فراهم نمیشود، ایشان دیگر روحیه پیدا نمیکند، نمیتواند بجنگد. بعد هم جلسه را قطع کرد و با آقای هاشمی رفتند داخل آن سنگر کوچک و حدود بیست دقیقه خصوصی صحبت کردند. بعد از آن آقای هاشمی اعلام کرد که عملیات اجرا بشود. میخواهم بگویم تصمیمگیری و انتخاب منطقهی نبرد کربلای 5 در واقع یک فرآیند خیلی سختی بود.آقای هاشمی اگر دستور اجرای عملیات را میداد و عملیات موفق میشد، خب همان چیزی بود که به دنبالش بود و طبیعتا این برایش بهتر بود، اما اگر میگفت بروید و ما شکست میخوردیم یا اصلا باتوجه به مخالفت فرماندهان، تصمیم میگرفت عملیات اجرا نشود دوباره روز از نو روزی از نو، یک مجال دیگری برای سپاه پیش میآمد، چون سپاه که نگفته بود من نمیخواهم بجنگم، تازه باید یک فرصت مجدد میدادند به سپاه تا عملیات دیگری را پیگیری کند. لذا آقای هاشمی احساس میکرد اگر موافقت کند این به صلاح نظام و انقلاب و جنگ و کشور است، چون بالاخره تکلیف روشن میشود. اگر هم عملیات شکست بخورد بالاخره خود سپاه با آقای هاشمی همسو میشود و به امام میگویند ما نمیتوانیم. بنابراین آقای هاشمی با هوشمندی و عقلانیتش به این جمعبندی رسید که با وجود همهی مخالفتها عملیات اجرا شود. آقای هاشمی با درک شرایط و وضعیت با آقای رضایی همسو و همراه شد و تایید کرد که عملیات اجرا بشود. البته من در برخی جاها حتی در مقالهای راجع به کربلای 5 از آقای درودیان دیدم که تصمیمگیری قطعی و نهایی را به عهده آقای هاشمی گذاشته است، به آقای رشید هم عرض کردم که اینجا به نظر من، حتی آقای درودیان –بهعنوان یک راوی جنگ سپاه و کسی که با واقعیت جنگ از نزدیک سروکار داشته- نسبت به آقامحسن بی انصافی کرده، در حالیکه، خداوکیلی آنچه من شاهد و ناظر قضیه بودم این بود که اگر آقای هاشمی هم گفت بله، آقای رضایی ایشان را مجاب کرد.کربلای 5 بدون کربلای 4 معنا و مفهوم ندارددر واقع این دوره پانزده روزه یک دوره کوتاه زمانی، اما بینظیر است، از این نظر که ما ظرف پانزده روز، هم طرحریزی کردیم، هم منطقهی نبرد را انتخاب کردیم، هم تصمیم به این سختی را گرفتیم و هم وارد عملیات شدیم. البته یک نکته را من از نظر عملیاتی و نظامی عرض بکنم، خوشبختانه مزیتی که منطقه شلمچه داشت این بود که ما عملا آمدیم جای تلاش اصلی و پشتیبانی را عوض کردیم. یعنی نزدیک بودن تلاش پشتیبانی و اصلی به هم، استقرار عقبهها در جای خودشان، استقرار یگانها و واحدها، شناساییهای انجام شده و اقداماتی که لشکر 19 فجر و تیپ 57 ابوالفضل(ع) انجام داده بودند، در واقع شرایطی را ایجاد کرده بود که به میزان عمده و قابل ملاحظهای در زمان صرفهجویی شد. به همین دلیل است که ما اعتقاد داریم که اصلا کربلای 5 بدون کربلای 4 معنا و مفهوم ندارد و تفکیک آنها غیرممکن است. در کربلای 5 میشود گفت خداوند به واسطهی یک سختی، یک راه جدیدی را برای ما باز کرد؛ یعنی اگر اتفاق کربلای 4 نمیافتاد، دشمن غافل نمیشد و ما نمیتوانستیم دشمن را در زمین و زمان غافلگیر کنیم. بنابراین، نمیتوانیم راجع به موفقیت کربلای 5 حرف بزنیم بدون اینکه شکست کربلای 4 را به آن وصل کنیم.