کد خبر: ۲۳۹۷|
تاریخ انتشار: ۲۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۱
در همین هنگام، از دفتر حضرت امام خمینی(ره) تماس تلفنی گرفتند. وقتی تماس گرفتند، من اخبار را دادم. ایشان در همین حال صدای روضه و گریه در قرارگاه را از تلفن شنیدند. گفتم: برادرمان مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا، نیز چند دقیقه پیش به شهادت رسیدند و چون آقامحسن خیلی ناراحت است، گفته‌ایم یکی از برادران روضه‌ای بخواند.
شهادت مهدی باکری در آ‌خرین ساعات عملیات بدر، تأثیر فراوانی بر همرزمان و دیگر فرماندهان لشکرها و قرارگاه‌ها گذاشت. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر محسن رضایی سردار اصغر رسول‌زاده در این باره می‌گوید:
 کسانی که عملیات بدر را درک کرده‌اند، از شرایط سخت و طاقت‌فرسا و دشواری که برای رزمندگان اسلام در جریان این نبرد پیش آمد، خبر دارند. فشار شدید تانک‌ها و هواپیماها و بمباران شدید دشمن، وصف‌ناشدنی است.
در همین شرایط بود که خبر شهادت سردار بزرگ اسلام، شهید مهدی باکری، به قرارگاه مرکزی فرماندهی رسید؛ موجی از غم و اندوه، سراسر روح فرماندهان قرارگاه را فراگرفت. به ویژه چهره برادر محسن به شدت ملتهب و متأثر شد. خود من تا آن زمان ایشان را اینقدر ناراحت ندیده بودم.

یکی از برادران پیشنهاد کرد برای کاهش اندوه آقامحسن در پی خبر شهادت مهدی باکری، خوب است یکی از بچه‌ها روضه‌ای بخواند تا ایشان قدری گریه کند. دیدم فکر خوبی است، گفتم یکی از دوستان روضه‌ای بخواند؛ روضه عصر عاشورا. قرارگاه، در ضجه و گریه فرو رفت. برادران حاضر در قرارگاه خیلی گریستند.
در همین هنگام، آقای محمدعلی انصاری، از دفتر حضرت امام خمینی تماس تلفنی گرفتند. وقتی تماس گرفتند، من اخبار را  دادم. ایشان در همین حال صدای روضه و گریه در قرارگاه را از تلفن شنیدند. گفتم: برادرمان مهدی باکری، فرمانده لشکر عاشورا، نیز چند دقیقه پیش به شهادت رسیدند و چون آقامحسن خیلی ناراحت است، گفته‌ایم یکی از برادران روضه‌ای بخواند.
ناگاه آقای انصاری گفت: گوشی را نگه دار حاج ‌احمدآقا صحبت می‌کنند که گوشی را آقای حاج سیداحمد آقا خمینی گرفتند و گفتند: آقای رسول‌زاده آنجا چه خبره؟ گفتم: گزارش را برای آقای انصاری دادم و ضمنا مسأله شهادت باکری و حزن و اندوه آقامحسن و روضه قرارگاه را به ایشان منتقل کردم. بدون خداحافظی گوشی را قطع کردند و شاید کمتر از ده دقیقه بعد، آقای انصاری زنگ زد و گفت: آقای رسول‌زاده، با حاج‌آقا (منظور حاج‌احمدآقاست) صحبت کنید.
حاج احمد آقا گفتند: آقای رسول‌زاده، این، پیام امام است. یادداشت کن و سریع به آقامحسن بده.
پیام امام به این شرح بود:
«چون گزارش دادند بعضی‌ها ناراحت هستند، می‌خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا می‌کنم ولی باید همه ما بدانیم که ما تابع اراده خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آنها هم در ظاهر، بعضی وقت‌ها موفق نبودند. هم پیغمبر(ص)، هم امیرالمؤمنین(ع) هم امام حسن(ع) و امام حسین(ع). ما که نسبت به اینها ‌چیزی نیستیم. عمده، مشیت خداوند است که هرچه او بخواهد، همان، خوب است و چون عسل شرین و باید با آغوش باز، پذیرای آنچه او می‌خواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم‌اکنون در فکر عملیات بعدی و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد».
هنوز همان فضای حزن در قرارگاه حاکم بود که دست‌نوشته‌ام را که پیام امام بود، به آقامحسن دادم. آنچنان مجذوب پیام شد که برخاست. چهره‌اش دگرگون شد همه فرماندهان یگان‌ها را با بی‌سیم به گوش کرد و با روحیه‌ای عجیب و وصف‌ناشدنی، پس از این‌که شهادت باکری را به همه تسلیت و تبریک گفت، متن پیام را با صلابتی عجیب خواند و فضا کاملا در جبهه‌ها تغییر کرد. بعدها برادر محسن به من گفت: من از همان موقع که پیام امام را دریافت کردم، با توجه به تأکید امام بر این‌که از هم‌اکنون به فکر عملیات بعد باشید،‌ طرح عملیات فاو در ذهنم شکل گرفت.

منبع: «کتاب مهدی باکری در اندیشه و عمل/ نوشته دکتر حسین علایی»
ارسال نظر